محل تبلیغات شما

لطفا بدون ذکر منبع وعدم رعایت امانتداری از کپی و تهیه رونوشت به قصد انتشار بهر نحوی بپر هیزید 


illha.mihanblog.com

مادر بزرگ و خوب و مهربان مرتب پذیرای  فرزندان  و نوه های فراوان خود بود . او در خانه  سرتا سر گلی و سقف چوبی در بخشی از حوالی دور  ییلاق که هنوز اغلب فرزندان  وی دو منزله بودند هم چادر نشینی داشتند و هم هر کدام یک تا دو  باب منزل و استراحتگاه که فصل سرد و گرم سال و هم بعنوان انباری از ان استفاده میکردند. مدام در تلاش بودند .البته عمده منازل که یک فامیل بزرگ در کنار هم در املاک خود بنا کرده بودند در جوار یک تپه و بین یک رشته کوه کشیده و بلند و با فاصله یک رودخانه واقع بود و تا جاده متصل به شهر ها و دهکده های کوچک و بزرگ فاصله زیادی داشت در حقیقت در یک بن بست جغرافیایی قرار داشت . آ نوقتها اصطلاحا همه چادر نشین بودند و به این منازل خانه شهری هم می گفتند . نه بعنوان خانه ی در شهر بلکه ست موقت در محلی بین ییلاق و قشلاق ایل در گذشته . با وجود این کلی ارزش و اعتبار برای خود داشت و کسب کرده بود . یعنی این منازل بدون اب و برق و سبک عشایر نشین  یکنوع پشتیبانی برای صاحبان خود داشت که البته در سند های محضری حیاط و محل گوسفنداری موقت و تمام مشخصات قید شده بود و در فصول مختلف پذیرای قوم و خویشان و استراحتگاه دایمی عده ای وامانده از ایل بود . این اواخر چهل پنجاه سال گذشته  اکثر فامیل  دیگر به خود کمتر زحمت پیمایش به قشلاق را میکشیدند و زمستان گذرانی و بهار و تابستان در سرزمینها و املاک و مراتع زیبا و خوش منظره و پر برکت کوچ میکردند و پاییز و زمستان دوباره به خانه شهری خود بر میگشتند .اوضاع زندگی خوش بود و مطابق میل همگان پیش میرفت .این منزل مادر بزرگ دارای سه اتاق بزرگ و یک مطبخ ( آشپز خانه ) بزرگتر از هر اتاق دارای بخاری و دودکش بزرگ و ایده آل داشت ، جهت  پخت و پز سوخت و آتش چوبهای خشک باغ و باغچه ، و چوب جنگلی   دور تا دور  مجموعه  بویژه در سحر گاهان   مرتب آتش و دود از فراز بام گلی آن بهوا میرفت .مادر بزرگ تنها با اخرین فرزند خویش کاملا ساکن دایمی منزل خویش بودند   و کمتر و کمتر به قشلاق ایل کوچ میکردند . البته فاصله تا قشلاق بسیار زیاد و دور از دسترس یود . سه رشته کوه و دو دشت فراخ  و یک آسمان آبی بی انتها بین آنها فاصله انداخته بود  ، اما  این منزل مادر بزرگ که اوقتها رسم بود به  او ننه بزرگ  میگفتند  با صفا و آرامبخش و تسکین دهنده هر فراقی بود مادر بزرگ خدا بیامرز در جواب میگفت جونم درد و بلات بخوره تو جونم ، معمولا با ادب و مهربان و دستش پر بود . از نقل و نبات و جیب ریز و قصب و نخود چی و کشمش، نقل سفید پیر زنی ، خشکه کشک و برشته کندمک و غیره در دسترس برای پذیرایی آماده داشت . میگفتند مادر بزرگ یک صندوقچه دارد پر از طلا و جواهرات و سکه های قدیمی و جدید لیر و پوند و  اشرفی که کمتر فردی از فامیل موفق به دیدن ان میشد . بهر حال    پر امید ترین منزل منطقه بود و نوه ها و فامیل دیگر مانند عمو عمه و دایی و مهمانان نزدیک تنهایی مادر بزرگ را به دور همی های شاد و بگو بخند مبدل ساخته بود .مجالس گرم و صمیمی با دیگر اعضای فامیل بر گذار میکرد  تا تن و توان داشت خودش دست گرم و پذیرای میهمانان بود . اما داستان ما از آنجا شروع شد که من به اتفاق عمو مجرده و دخترک کوچک عمه چهار پنج سالی داشت از قضا سر از منزل مادر بزرگ در آوردیم . حوالی ظهر بود و وقت ناهار . مادر بزرگ به سفارش یکی از عمه ها و مادر دختری که با ما بود قصد دیدار و راست و ریز  کار خیری به منزل دخترش داشت از ما جدا و از منزل خارج میشد در پایین ایوان ما را صدا زد که دمپزی گرم روی اجاق و آب دوغ خیار زیر دوری (سینی ) زرد برنجی تو طاقچه است خود دانید میل کنید تا من بر گردم .مادر بزرگ با همان پا رفت و غیبتش طولانی شد . اتاق میانی مادر بزرگ کمی تاریک بود و روشنایی چندانی نداشت . عمو به خواهر زاده اش ، گفت دایی اون نمک تو طاقچه بیار تا بزنیم به کاسه اب دوغی . دخترک هم بی هرس و پرس یک قوطی  شبیه نمک پاش در دستش بود و تا میتوانست بر کاسه دوغی پاشید . هنوزم بی مزه و بی نمک بود و نه یکبار و دو بار چند بار به اصطلاح نمک پاشید و لی مزه نمک ابدا نداشت .  اینکه هنوز مزه نمک ندارد ، بده اون نمکو .عمو دادی زد و گفت دختر ان نمک پاشو بده تا بهت بگم چطوری نمک بپاشی.تا نمک پاش عوضی از دست دخترک به دست عمو رسید ، نگاهی به آن انداخت و فریاد کشید نخور که سمه . قوطی هم اندازه ظرف نمک پاش پر از گرد سفید د.د.ت  . البته مقدار کافی مصرف شده بود و نیمه دوم کاسه بود .فعلا حال ما خوب بود داد و فریاد بهوا خاست و  همه ساکنان متوجه شدند و سراسیمه رسیدند . ان یکی عمه زودتر رسید وای خاک بر سرم شد مگر شما خنگ بودیدو هر که می آمد نا سزا بار میکرد و راه درمان و پیشگیری تز میداد . اب کشک ، نبات داغ و ماست و آبتنی ، هر که یک راهکار داشت اما هیچکدام نه عملی شد و نه سود داشت و کور و پشیمان از بی دقتی  باید خود را ملامت و سرزنش میکردیم . عمه بزرگه میگفت این داروی نمک مانند فاسد شده و اثری روی بدن ندارد   . مدتهاست در طاقچه گذاشته شده است . نگران نباشید . مدت زمان مناسب فرا رسید تا اثر سم خودنمایی کند کم کم آثار سر گیجه و سر درد نمایان شد آن یکی عمه گفت تا حال و توان دارید خود را لااقل کنار جاده برسانید تا یک قدم به طبیب نزدیک تر شوید .   فاصله تا جاده قدیمی و کم تردد ماشین رو  دو کیلمتر بود و رودی خروشان مابین ما بود و جاده و بدون وسیله نقلیه . بنظرم عمو بیشتر مصرف کرده بود ، زیرا بعد از یک ساعتی خدا نصیب گرگ کوه  هم نکند . از دل درد و سر درد و گل بروی شما بلا به نسبت استفراغ و اسهال امانش نمیداد . به ما دو نفر من و دختر عمه کوچولو به  سر درد و کمی سر گیجه کفایت کرد . همه و حشت زده عمو را بسوی جاده کشان کشان و پیاده بردند . اما اوضاع بد تر و بدتر میشد داشت بیهوش میشد و با سوار کردن او بر الاغ چابک و تند و تیز رو کاروانی ادم بزرگ و کوچک و زن و مرد پسر بچه های شیطان برای مسخره کردن بدنبال او راه افتاده بودند . به اصطلاح او را بدرقه شفا خانه کنند . خیلی ها می گفتند او جان بدر نمیبرد و میمیرد . یک ساعت تا کنار جاده و حد اقل یک ساعت تا درمانگاه شهر چه خواهد شدو این سوالی بود که همه از هم می پرسیدند . ما هم نادم پشیمان در شریک جرم نا خواسته سر در گریبان تا لب رودخانه او را همراهی و ان  رودخانه نه از این رودخانه بود تنها از یک نقطه انهم گدار داشت اب تا سینه بود ادم را بسوی قعر و چاله های سهمگین می غلطاند . اینجا توقفگاه کاروان همراه بیمار بود . زیرا گذر از رودخانه کار همه نبود عمه اینا و عمو بسختی در چند نوبت از رود گذر کردند و به لب جاده رسیدند . از دور پیدا بود که یک کامیون باری توقف و انها را با خود بسوی شهر برد . عمو جان با همان پا یک هفته تما م بستری و تحت مداوا قرار گرفت  هنوزم که هنوزه خاطره بد و ناگوار و وحشتناک ان در میان فامیل زبانزد است و بنام سال د.د.ت  معروف است . اما هنوز این سووال که کی مقصر اصلی وقوع این رویداد است بی جواب مانده " ایا مادر بزرگ مقصر بود که دارو را در دسترس گذاشته بود ؟ایا ما سه نفر که دارو را با نمک دچار بی توجهی و بی دقتی به عمل نمک پاشی دختر بچه اعتماد کردیم مقصریم ،؟یا اهالی محل ایلیاتی ها  که در آن نقطه خانه سازی کردند و در طاقچه منزلشان به جای نمک  دارو گذاشتند . اینها شوخی هایی بود که هنوزم گاه گاهی از افراد حاضر در صحنه ان روزگار و ان خاطره بد و بیاد ماندنی بزبان میرانند جای مادر بزرگها و پدر بزرگها و افراد و عزیزانی که هم اکنون در جمع ما نیستند بسی خالیست ، روحشان شاد و یادشان به نیکی و گرامی . شما هم شاد و بی نیاز باشید   : تا داستانی دیگر









خاطراتی از گذشته مادر بزرگ

گذر گاهها و نماد ها ی ایل

سرزمین کاریان کهن قشلاق و خاستگاه باصری کلمبه ی اولاد حاجی عزیز، جنب آتشکده و قلعه گلی کاریان

یک ,مادر ,نمک ,، ,هم ,بی ,مادر بزرگ ,بود و ,بود که ,بزرگ و ,درد و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ندای یک بسیجی عاشق swicchethesa وبلاگ انجمن اتوماسیون صنعتی talkapepet آبشارآنلاین bedmitikvia Sean's memory Julia's site کد تخفیف سفارش غذا زود فود | zoodfood Nancy's style