زیور آلات و قاشقهای نقره ی با ارزش میراث مادر بزرگ , illha
سر انجام بخشی ازایل در لحظات حساس کوچ و جابجایی پاییزه سال 1339 از تکاپو ایستاد و از پیکره اصلیکوچ دایم ایل بسمت قشلاق جدا شد و از همراهی با ایل دست کشید . این توقف برای چندمین بار اتفاق می ا فتاد .دارایسالهای خوش بهارو پاییز و زمستان در اوج شادمانی از مهاجرت دسته جمعی باز ایستاد . مادر بزرگ آنسالها ،بانوی جوان و شایسته و پر کار و سالار زنی بود که ضمن احترام و دوست داشتنخانواده، تمام امر و نهی خانواده و روابط درون خانوادگی را شخصا بعهده داشت . دارایتوان و سر زندگی در کار و تلاش برای زندگی نوین را دارا بود .در عین جدایی از ایل و ست، درمیانه کوچ گزینه سخت و غیرقابل تحمل برای اطرافیان و همراهان بود .خیالداشتند این بار هم اسکان داوطلبانه را در دیاری آشنا سپری کنند . بار و بنه اسبان و شترها و چهارپایان خسته از کوچ پر خاطره را بر زمین نهاده و در تلاش برای بنای ساختمانی گلی وخشتی و آجری را آغاز کنند . اهالی در حال اسکان شامل شش خانواده بزرگ و پر جمعیتبودند . همه به اصطلاح از یک اولاد و رگ و ریشه ،مهیای تخت قاپوی خود خواسته شده بودند . بسفارش مردان ایل خشت زن ها و کارگران را فرا خواندند و خرید آجر های چهار گوش سبک بناهای باستانی باب روز را خریداری کردند . با جدیت و سرعت و دقتمصالح مورد نیاز را در اندک مدت کوتاه سه ماهه تا فصل سرد و برف خیز زمستان را تدارک دیدند . خشت بر خشت و آجر برآجر نهادند و با نیروی کمکی جوانان بازمانده از ایل در زمینی دوار و مناسب دیوارهابود که سر بهوا میرفت و سقف چوبی و حصیر پوشی و انگاه پشت بام کاه و گل اندود در پلانهای منظم و دو تا سه و حتی تک باب اتاقه بر پا شد . دیگر زمین گیر شده بودند و تا حدی دل از کوچ و قشلاق – ییلاق کشیدند . اگر چه ماندن در یک جا و حالت سآزار دهنده و لذت بخش نبود اما اولین بار به زندگی یکجا نشینی گسترده موقت را تجربه میکردند . سال های سال کوچ کرده بودند و سرنوشت همه در رفت و آمدخلاصه میشد . اما در وجود مادر بزرگ احساس رضایت را بیش از دیگران میشداحساس کرد و دید . آنهم به سبب داشتن دوتا سه عدد جعبه مخمل نمای بزرگ پر از جواهرات و قاشق وچنگالهای نقره و قیمتی و با ارزش حاصل میراث گذشتگانش بود . قصد داشت با فروش قسمتیاز جواهرات در بهترین نقطه و به اصطلاح چشم ان نواحی زمین و ملک بخرد و همه را از رفت و آمد و مشکلات کوچبرهاند. خیلی ازاین اهالی کوچک ایل متوقف شده ، راضی به امر خرید ملک و در نتیجه پایبند شدن وماندگاری ابدی نبودند . خوشی و نشاط و لذت زندگی را در کوچ و رفت و آمدمیدیدند . اما او تصمیم گیرنده نهایی بود . همه افراد اعم از فرزندان و وابستگان از او حرف شنوی داشتند . چاره ای جز این نداشتند . illha
او از دست چند صندوق و جعبه جواهرات حین حمل با کوچ سه ماهه تا حدی بستوه آمده بود .نگهداری جعبه ها و صندوقچه ها در طول سالیانگذشته به سختی و نگرانی همیشگی مبدل گشته و همه مسوولیت خطیر حفظ و نگهداری ان رابعهده داشت ، با وجود سختیها همچنان خستگی نا پذیرعاشق سنگینی و رنگ و رو و آهنگ و صدای بهم خوردننوا ها ی موسیقی گونه و برق جواهرات خویش بود . .مشکل حمل و نقل و بارگیری در حرکت و جابجایی ،کمتر از جای مناسب برای در امان نگه داشتن و دوریاز دستبرد راهن و دله ان نبود . در جابجایی گاهی ان را بر اسب سواری خود وگاهی بر دنده یکی دو شتر قرار میداد تا شاید اصول حفاظت و سر در گمی آگاهان بهوجود گنج پنهان و در حال حرکت را رعایت کرده باشد . برای برخی این گنج متحرک ( دایم الحرکت ) بی سود وفایده پشیزی ارزش نداشت . چون علاقه ی به س و جدایی از ایل نداشتند و مسبب اصلیاین وضعیت را جعبه های جادویی زیور آلات مادر بزرگ سمج میدانستند . در میهمانیهای بزرگ و غیرخانوادگی که بزرگان و گاهی کلانتران وقت در ییلاق و قشلاق بطور رسمی یا ناخوانده فرا میرسیدند از قاشق وچنگالهای نقره ای و اب طلا داده و زیبا از میهمانها پذیرایی میکرد . بعد از هرمیهمانی تا دو روز گرفتار پاکیزه و جاسازی و مرتب سازی بود . هیچکس نه اجازه داشت در این مورد دخالت کند ونه دسترسی راحت به ان داشتند . حتی کمک رسانی در شست و شو و خشک و جابجایی ان را نیز نداشتند . همه امور محوله جمع وجور کردن بعهده خودش بود . بدون اغراق که چنین گنجی در منازل شاید کلانتر و بزرگانمحلی هم نبود . از زیور الات شخصی و تزیینی که کمتر کسی حتی فرزندان هم قادر بهدیدن ان نبودند . همیشه در جعبه های مخملی آنتیک و گل و میخدار بی نظیر دو بارهپیچ در بقچه و مفرشهای ترمه ی ابریشمی مرتب و منظمدر جای خود پنهان از درخشش بود که حرس و طمع دور و بری ها را هم بر می انگیخت . شعله های اتشین و کینه دیدن و ربودن هم بر افروخته و مهیا بود .فقط تنها او درمحافل از نوع و رنگ و اندازه و گیرایی انبا آب و تاب سخن میگفت . جعبه قوری و استکان پذیرایی سوا از بقیه چشم نوازتر وچشمگیرتر بود .قوری چینی و کاسه قلیان از جنس اعلا و مزین به تمثال سلاطین و سفید و ارغوانی با تزیینات گلو بوته و پرنده رنگین انگار سفارشی و باب دل و سلیقه همه بود . اینها جزوی از کالاهای شکستنی بود که باید با دقت بیشتری جابجا و نگهداری میشد . قوری های دو قلو دارای دسته نیم قوسی ظریف و زیبا بریده در انتها ، رنگ چای آتشین را پر رنگتر و جذابتر با منقاری اردک مانند چای ریز ، قبل از نوش هر جرعه چای اول باید چشم و دل را بهتماشای فرو ریختن چای سپرد . حتی هلاهل هم بجای چای مزه عسل را تداعی میکرد . البته هرچه بود نگهداری و حفاظت اموال مادر بزرگ در یکجا نشینی بسیار راحتر و با آرامش بیشتری همراه بود و دیگر مشکل چگونگی حمل را در بر نداشت . این طریق پذیرایی فقط مختص بزرگان و میهمانان ویژه بود نه اعضای خانواده و در وهمسایه ها. جعبه ای با دو سرویس قوری همگون و یدک را در خود جای داده بود . برخی ازبزرگان به دست تمیزی و پاکیزگی و یاد آوری خاطرات میهمانی گذشته شایق دیدار مجدد ودیدن میراث زیبا و با ارزش مادر بزرگ بودند . ریختن چای از ان قوری در استکان نعلبکی و دست گرفتن ان تا جرعه جرعه نوشیدن چای برای بسی دو باره فوق العاده لذت بخش بود . آخر و عاقبت قسمتی از آن جواهرات و میراث راعلاوه بر فروش گوسفند و روغن و خیکهای پنیری را برای خرید نیم دانگی از زمینهایبدرد بخور با نظارت خود بفروش رساند و مابقی را برای بر پا داشتن کرامت و بزرگی خاندانخود و پذیرایی از بزرگان را حفظ کرد. سالها گذشت سالی دو بار با برگشت ایل میهمانی های شایسته دوباره جان میگرفت و جعبه های مخملی سبز و هوش بر ، گشوده و ظروف و قوری مخصوص و قاشق و چنگالهای دو سه لایه پیچ رونمایی و سر سفره میهمانان نازنین و عزیز و محترم که اغلب فامیل بزرگ وی بودند حاضر میشدند . آنقدر این رفت و آمدها در طی سالیان مانند برق و باد سپری گشت که هیچکس بویژه خود مادر بزرگ پایان لذت گذر عمر را با دور همی های کم نظیر احساس نکرد . با وجود این کمکم در همان ساختمانهای نسبتا کهنه و خاطره انگیز مادر بزرگ، پیری و ناتوانی خود را خیلی زودتر از موعداحساس کرد و بزبان آورد . اواخر عمری چشمها کم بینا و گوشها کم شنوا و دست و پاها ران و کم توان شده بود .ته ماندهگنج و میراث گذشتگان خود را در طاقچه گلی پر از گلها و غنچه های خشکیده گل رز ومحمدی کاشته شده در باغچه خود که با آب چاه و قنات قدیمی آبیاری میشد ، نهاده بود . در میان خشکه گلها غوطه ور ، تنها بو گلهای فراوان خشک شده و پودر شده در میان انهمه خاطرات گذشته را میشد بویید و احساس کرد .عاقبت هم نه انگار مادر بزرگی جوان و پر انرژی با شوق و علاقه چرخ زندگی را بی محابامیچرخانده و نه آنهمه میهمانان بزرگ و کوچک و با رتبه و کم رتبه را در اوج جوانیپشت سر نهاده . بالاخره دوران پیری فرا رسید و دیگر نه ان لذت دیدن ظروف با ارزش اهمیتی داشت و نه ان دوران کبکبه ودبدبه همه برای فرد ناتوان تن و در حال ترک دنیا حتی به مانند ارزش ذره ای از وجودجوانی را هم نداشته و ندارد . همه صدمات و رنج و بی خوابی برای حفظ میراثخانوادگی و دل نگرانی برای نگهداری کاسه و کوزه ها و مفاخر مالی و دنیایی دستبه دست شده و شاید نوبت بعدی و تا نسلهاریخت و پاش اینگونه داشته باشد .سرانجام چه میشود کرد با این چرخ گردون و سرنوشتادمها خوب و بد، نیک کردار و بد کردار ، دارا و ندار همه ترک کردنیست . یک روزی مادر بزرگ تک و تنها در حالی که میزبان یک تنه پذیرای لشکری میهمان بوداما اینک در کمال ناتوانی کمتر کسی از او احوال میپرسید و در کنج خانه گلی و دارای خاطره نا مفهوم و بی معنا قرار گرفت . یک روز سر قوری در طاقچه گلی غیبش زد ،دگر روز خود قوری نازنین و مجلس ارا و بترتیب سکه های نادر ی و اشرفی فتحعلیشاهی و گوشوار و النگوی مربوط به چند نسل قبل گم و گور شد . اخر و عاقبت روز تدفین وی هم نه چیزی از ان جعبه های مخملی پیچیده در دستمال های ترمه و ابریشمی باقی مانده بود نه تمام محتویات درون ان که خیلی ها آرزوی دیدنش را داشتند و همیشه زبانزد این و آن بود خبری شد .در همان تاقچه کاه گلی و در کنار آتشدان و بخاری هیزمی کهنه که بوی او را میشد از گلهای جمع آوری و خشک شده توسط او حس کرد. تنها ریزش ریزگرد های و خاکه های گلها دور و اطراف آتشدان پر خاکستر سرای یادبود اوپراکنده دیده میشد .همه چیر جارو شده بود و هیچ آثاری از گنج قدیمی با افتخار خانوادگی در طاقچه و سرای مادر بزرگ به چشم نمیخورد . با رفتن و ترک مادر بزرگ با گنج خانوادگی کوچک خود گنجهای جدیدی تحت نام زمین و املاک و بنام میخ طلا که نه داشت و نه گرگ بیادگار از او بجا مانده است. اینهم سرنوشت و عاقبت مادر بزرگ بخش مهمی از ایل که انگار نه آمده و نه رفته بود . تنها نامش بر سنگی یاد آور دودمان و خاندانش را میشد خواند و دید و فقط با یک لحظه افسوس ازکنار آن گذر کرد . شاد و تندرست باشید !illha
illha
illha
سرزمین کاریان کهن قشلاق و خاستگاه باصری کلمبه ی اولاد حاجی عزیز، جنب آتشکده و قلعه گلی کاریان
های , ,مادر ,ان ,کوچ ,ایل ,مادر بزرگ ,را در ,و در ,و با ,از ایل
درباره این سایت