محل تبلیغات شما
حکایت بعدی  در ایل ها  : برای علاقه مندان حکایات  ایلی و ماجرا های کمی عجیب و غریب :
صفحه بعدی  در آینده نزدیک

ها :



داستانی واقعی : شکار خرگوش  توسط محاصره کنندگان  ناگهان گراز وحشی و خطرناک از آب در آمد - داستان و ماجرای هیجان انگیز و هولناک در بهار ییلاق

حکایت گرگ پیر قهرمان شب تار در  این نشانی
ouladehajiaziz.mihanblog.com

 هر گونه خطاهای املایی و گرامری و مفهومی خواسته و نا خواسته  با پوزش  بر ما ببخشایید و خرده نگیرید .  در ضمن این حکایت در بر گیرنده نکات و درسهای واقعی زندگی حال و گذشته برخی ادمهای  موثر و اطرافیان  در کمین  نشسته است که بر اساس وقایع گذشته نگارش و ارایه داده شده تا قضاوت شما  چه باشد !

تصویر های تزیینی این صفحه توسط خانم پروین کشاورز ی ارسال گردیده است  .
illha
illha

زیور آلات و قاشقهای نقره ی با ارزش میراث مادر بزرگ , illha

سر انجام بخشی ازایل در لحظات حساس کوچ و جابجایی پاییزه سال 1339 از تکاپو ایستاد و از پیکره اصلیکوچ دایم  ایل بسمت قشلاق  جدا شد  و  از همراهی با ایل  دست کشید . این توقف برای چندمین بار اتفاق می ا فتاد .دارایسالهای خوش بهارو پاییز و زمستان در  اوج شادمانی از مهاجرت دسته جمعی باز ایستاد . مادر بزرگ آنسالها ،بانوی جوان و شایسته و پر کار و سالار زنی بود که ضمن احترام و دوست داشتنخانواده، تمام امر و نهی خانواده  و روابط درون خانوادگی را شخصا  بعهده داشت . دارایتوان و سر زندگی در  کار و تلاش برای زندگی نوین  را دارا  بود .در عین جدایی از ایل و   ست، درمیانه  کوچ گزینه سخت و غیرقابل تحمل  برای اطرافیان  و همراهان بود .خیالداشتند  این بار هم اسکان  داوطلبانه را در دیاری آشنا  سپری کنند . بار و بنه اسبان و شترها و چهارپایان خسته از کوچ پر خاطره را بر زمین نهاده و در تلاش برای بنای ساختمانی گلی وخشتی و آجری را آغاز کنند . اهالی در حال اسکان شامل شش خانواده بزرگ و پر جمعیتبودند . همه به اصطلاح از یک اولاد و رگ و ریشه ،مهیای  تخت قاپوی خود خواسته شده بودند .  بسفارش مردان ایل خشت زن  ها و کارگران را فرا خواندند و خرید آجر های چهار گوش سبک بناهای باستانی باب روز را خریداری کردند .  با جدیت و سرعت و دقتمصالح مورد نیاز را در اندک مدت کوتاه سه ماهه تا فصل سرد و برف خیز  زمستان را تدارک دیدند . خشت بر خشت و آجر برآجر نهادند و با نیروی کمکی جوانان بازمانده از ایل در زمینی دوار و مناسب دیوارهابود که سر بهوا میرفت و سقف چوبی و حصیر پوشی و انگاه پشت بام کاه و گل  اندود در پلانهای منظم و دو تا سه و حتی تک  باب اتاقه بر پا شد . دیگر زمین گیر شده بودند و تا حدی دل از کوچ و قشلاق – ییلاق کشیدند . اگر چه ماندن در یک جا و حالت سآزار دهنده و لذت بخش نبود اما اولین بار به زندگی یکجا نشینی گسترده  موقت را  تجربه میکردند . سال های  سال کوچ کرده بودند و سرنوشت همه در رفت و آمدخلاصه میشد . اما  در وجود مادر بزرگ  احساس رضایت را بیش از دیگران  میشداحساس کرد و دید . آنهم به سبب داشتن  دوتا   سه عدد  جعبه مخمل نمای بزرگ پر از جواهرات و قاشق وچنگالهای نقره و قیمتی و با ارزش حاصل میراث گذشتگانش بود . قصد داشت با فروش قسمتیاز جواهرات در بهترین نقطه و به اصطلاح چشم ان نواحی زمین و  ملک بخرد و همه را از رفت و آمد و مشکلات کوچبرهاند. خیلی ازاین  اهالی کوچک ایل متوقف شده ، راضی به امر خرید ملک و در نتیجه پایبند شدن وماندگاری ابدی  نبودند .  خوشی و نشاط و لذت زندگی را در کوچ و رفت و آمدمیدیدند . اما او  تصمیم گیرنده نهایی  بود . همه افراد اعم از  فرزندان و وابستگان  از او حرف شنوی داشتند .  چاره ای جز این نداشتند .   illha                                              

 او از دست چند صندوق و جعبه جواهرات   حین حمل با کوچ سه ماهه تا حدی بستوه آمده بود .نگهداری جعبه ها و صندوقچه ها  در طول سالیانگذشته به سختی و نگرانی همیشگی مبدل گشته و همه مسوولیت خطیر حفظ و نگهداری ان رابعهده داشت ،  با وجود سختیها همچنان خستگی نا پذیرعاشق سنگینی و رنگ و رو و آهنگ و صدای بهم خوردننوا ها ی موسیقی گونه و برق جواهرات خویش بود . .مشکل حمل و نقل و بارگیری در حرکت و جابجایی ،کمتر از جای مناسب برای  در امان نگه داشتن  و دوریاز دستبرد راهن و دله ان نبود . در جابجایی گاهی ان را بر اسب سواری خود وگاهی بر دنده یکی دو شتر قرار میداد تا شاید اصول حفاظت و سر در گمی آگاهان بهوجود گنج پنهان و در حال حرکت را رعایت کرده باشد . برای برخی این گنج متحرک ( دایم الحرکت ) بی سود وفایده پشیزی ارزش نداشت . چون علاقه ی به س و جدایی از ایل نداشتند و مسبب اصلیاین وضعیت را جعبه های جادویی  زیور  آلات مادر بزرگ سمج  میدانستند . در میهمانیهای بزرگ و غیرخانوادگی که بزرگان و گاهی کلانتران وقت در ییلاق و قشلاق  بطور رسمی یا ناخوانده فرا میرسیدند از قاشق وچنگالهای نقره ای و اب طلا داده و زیبا از میهمانها پذیرایی میکرد . بعد از هرمیهمانی تا دو روز گرفتار پاکیزه و جاسازی و مرتب سازی  بود . هیچکس نه اجازه داشت در این مورد دخالت کند ونه دسترسی راحت به ان داشتند . حتی کمک رسانی در شست و شو و خشک و جابجایی ان را  نیز نداشتند  . همه امور محوله جمع وجور کردن بعهده خودش بود . بدون اغراق که چنین گنجی در منازل شاید کلانتر و بزرگانمحلی هم نبود . از زیور الات شخصی و تزیینی که کمتر کسی حتی فرزندان هم قادر بهدیدن ان نبودند . همیشه در جعبه های مخملی آنتیک و گل و میخدار بی نظیر دو بارهپیچ در بقچه  و مفرشهای ترمه ی  ابریشمی مرتب و منظمدر جای خود پنهان از درخشش  بود که حرس و طمع دور و بری ها را  هم بر می انگیخت . شعله های اتشین و کینه دیدن و ربودن هم بر افروخته و مهیا بود  .فقط تنها  او  درمحافل  از نوع و رنگ و اندازه و گیرایی انبا آب و تاب سخن میگفت . جعبه قوری و استکان پذیرایی سوا از بقیه چشم نوازتر  وچشمگیرتر بود .قوری چینی و کاسه قلیان  از جنس اعلا و  مزین به تمثال سلاطین و سفید و ارغوانی با تزیینات گلو بوته و پرنده رنگین  انگار سفارشی و باب دل و سلیقه همه بود .  اینها جزوی از کالاهای شکستنی بود  که باید با دقت بیشتری جابجا و نگهداری میشد .  قوری  های دو قلو دارای دسته نیم قوسی ظریف و زیبا  بریده  در انتها ، رنگ چای آتشین را پر رنگتر و جذابتر با منقاری اردک مانند   چای ریز ، قبل از نوش هر جرعه چای اول باید چشم و دل را بهتماشای فرو ریختن چای   سپرد . حتی هلاهل هم بجای چای  مزه  عسل  را تداعی میکرد . البته  هرچه بود نگهداری و حفاظت اموال مادر بزرگ  در یکجا نشینی بسیار راحتر و با آرامش بیشتری همراه بود و دیگر مشکل چگونگی حمل را در بر نداشت . این طریق پذیرایی فقط مختص بزرگان و میهمانان ویژه بود نه اعضای خانواده و در وهمسایه ها. جعبه ای با دو سرویس قوری همگون و یدک را در خود جای داده بود . برخی ازبزرگان به دست تمیزی و پاکیزگی و یاد آوری خاطرات میهمانی گذشته شایق دیدار مجدد ودیدن میراث زیبا و با ارزش مادر بزرگ بودند . ریختن چای از ان قوری در استکان نعلبکی و دست گرفتن ان تا جرعه جرعه نوشیدن چای برای بسی دو باره  فوق العاده لذت بخش بود .  آخر و عاقبت قسمتی از آن جواهرات و میراث راعلاوه بر فروش گوسفند و روغن و خیکهای پنیری را برای خرید نیم دانگی از زمینهایبدرد بخور با نظارت خود بفروش رساند و مابقی را برای بر پا داشتن  کرامت و بزرگی خاندانخود و پذیرایی از بزرگان را حفظ کرد. سالها گذشت  سالی دو بار با برگشت ایل  میهمانی های شایسته دوباره جان میگرفت و  جعبه های مخملی سبز و هوش بر ، گشوده و ظروف و قوری مخصوص  و قاشق و چنگالهای دو سه لایه پیچ رونمایی و سر سفره میهمانان نازنین و عزیز و محترم که اغلب فامیل بزرگ  وی بودند حاضر میشدند . آنقدر این  رفت و آمدها در طی سالیان مانند برق و باد سپری گشت که هیچکس بویژه خود مادر بزرگ  پایان  لذت  گذر عمر را با دور همی های کم نظیر  احساس نکرد .  با وجود این  کمکم در همان ساختمانهای نسبتا کهنه و خاطره انگیز مادر بزرگ،  پیری و ناتوانی خود را خیلی زودتر از موعداحساس کرد و بزبان آورد  .  اواخر عمری چشمها کم بینا و گوشها کم شنوا و دست و پاها ران و کم توان شده بود .ته ماندهگنج و میراث گذشتگان خود را در طاقچه گلی پر از گلها و غنچه های خشکیده گل رز ومحمدی  کاشته شده در باغچه خود که با آب چاه و قنات قدیمی آبیاری میشد ، نهاده بود . در میان خشکه گلها غوطه ور ، تنها بو گلهای  فراوان خشک شده و پودر شده در میان  انهمه خاطرات گذشته را میشد بویید و احساس کرد .عاقبت هم نه انگار مادر بزرگی جوان و پر انرژی با شوق و علاقه چرخ زندگی را بی محابامیچرخانده و نه آنهمه میهمانان بزرگ و کوچک و با رتبه و کم رتبه را در اوج جوانیپشت سر نهاده . بالاخره دوران پیری فرا رسید و دیگر نه ان لذت دیدن  ظروف با ارزش اهمیتی داشت و نه ان دوران کبکبه ودبدبه همه برای فرد ناتوان تن و در حال ترک دنیا حتی به مانند ارزش ذره ای از وجودجوانی را هم نداشته و ندارد . همه  صدمات و رنج و بی خوابی برای حفظ میراثخانوادگی و دل نگرانی برای نگهداری کاسه و کوزه ها و مفاخر مالی و دنیایی  دستبه دست شده  و شاید نوبت بعدی   و تا نسلهاریخت و پاش اینگونه داشته باشد .سرانجام چه میشود کرد با این چرخ گردون و سرنوشتادمها خوب و بد، نیک کردار و بد کردار ، دارا و ندار همه ترک کردنیست . یک روزی مادر بزرگ تک و تنها در حالی که  میزبان یک تنه پذیرای لشکری میهمان   بوداما اینک در کمال ناتوانی  کمتر کسی از او احوال میپرسید و در کنج خانه گلی و دارای خاطره نا مفهوم  و بی معنا قرار گرفت . یک روز سر قوری در طاقچه گلی غیبش زد ،دگر روز خود قوری نازنین و مجلس ارا و بترتیب سکه های نادر ی و اشرفی فتحعلیشاهی و گوشوار و النگوی مربوط به چند نسل قبل گم و گور شد . اخر و عاقبت روز تدفین وی هم نه چیزی از ان جعبه های مخملی پیچیده در دستمال های ترمه و ابریشمی  باقی مانده بود  نه تمام محتویات درون ان که  خیلی ها آرزوی دیدنش را داشتند و همیشه زبانزد این و آن بود خبری شد  .در همان تاقچه کاه گلی و در کنار آتشدان و بخاری هیزمی کهنه  که بوی او را میشد از گلهای  جمع آوری و خشک شده  توسط او حس کرد.  تنها ریزش ریزگرد های و خاکه های گلها دور و اطراف آتشدان پر خاکستر سرای یادبود اوپراکنده دیده میشد .همه چیر جارو شده بود و هیچ آثاری از گنج قدیمی  با افتخار خانوادگی در طاقچه و سرای مادر بزرگ به چشم نمیخورد . با رفتن و ترک مادر بزرگ با گنج خانوادگی کوچک خود  گنجهای جدیدی تحت نام  زمین و املاک و بنام میخ طلا که نه داشت و نه گرگ بیادگار از او بجا مانده است. اینهم سرنوشت و عاقبت مادر بزرگ بخش مهمی از ایل که انگار نه آمده و نه رفته بود . تنها  نامش  بر سنگی یاد آور دودمان و خاندانش را میشد خواند و دید و فقط با یک لحظه  افسوس ازکنار  آن گذر کرد .  شاد و تندرست باشید !illha

illha

illha

خاطراتی از گذشته مادر بزرگ

گذر گاهها و نماد ها ی ایل

سرزمین کاریان کهن قشلاق و خاستگاه باصری کلمبه ی اولاد حاجی عزیز، جنب آتشکده و قلعه گلی کاریان

های ,  ,مادر ,ان ,کوچ ,ایل ,مادر بزرگ ,را در ,و در ,و با ,از ایل

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

prophnaposlei پیام آوران پارسیان qudridili کسب و کار اینترنتی و اطلاع رسانی I.R.A.N svobsorichcons دفتر امور فرهنگی و دینی شرکت آبفار استان زنجان کشاورزی معلم لینک worldiscmaquar