محل تبلیغات شما

به نام خدا
داستان بعدی: هزار داستان -  جار و جنجال خانوادگی  در مورد نام گذاری طفل هنوز متولد نشده در خاندان - آل تیمور خان
کاستی  ها  را ببخشید

    

جواب غیر قابل انتظار




هزار داستان :

داستان -شروط سخت برای  عدم پیوند  شویی موثر واقع نشد

 دو دلداده ، وقتی به چشمه ها و معابر و در  گذرگاههای باریک بهممیرسیدند قادر بودند  جمال همدیگر را  بخوبی ببینند و هوایی تازه کنند . سرو ناز دختر خوش قدو بالا و زیبای ایل بود که با پسر دایی خود دست دوستی داده  و به  آشنایی عاشقانه بدل گشته بود . از دیر زمان عهد ی بسته بودند  وقرار خواستگاری در آینده نزدیک سرنوشت هر دو را مشخص میکرد . از کودکی با هم بزرگشده بودند و عشق و علاقه را با دل و جان بهم پیوند زده  بودند .اما از انجا که پدر سروناز روی خوش با کاویان  نشان نمیداد بین انها کدورتی عمیق  فاصله انداخته  بود .اصلا او را دوست نداشت . بارها گفته بود دلش نمیخواهد او را ببیند .  اگر قرار بودشاهین اقبال بر دوش او بنشیند تنها اجازه پدر دختر  بود. سرو ناز واقف   به مشکلات سر راه خود و دوستدارش بود  .  پدرش  او را سه سال و نیم  بدنبال خود کشید ه بود و هرگز جواب مساعد به وی نداده بود  .فقط در وقت  نیازمندی ها  او را لازم داشت . از 365 روز سال همه ایام به کمک پدر سرو نازمشتابید و تنها فکر و خیالش سایه این خانواده  بود و  انرا بخوبی  دنبال می کرد  . به  هر جهتیرومیکرد باز گشت ان به سوی منزل سرو ناز بود خیلی ناز خانواده دختر  را میخرید اما هر گز او خریدار نداشت . در این راه طولانی بسیار رنج کشید و بارها خوار و خفیف شد .  دو سه جلسه  شبانه با پدر سرو ناز با وساطت بزرگان بر گزار کرد، اما بدون نتیجه پایان یافت . رسم عجیب او بر گزاری هر جلسه ای را به شب واگذار میکرد . دلش نمیخواست قیافه خواستگار دختر خویش را ببیند .ولی کاویان همیشه ونا خودآگاه  جذب خانواده  سرو ناز میشد .  اگر چیزی گم میشد او بود که دادرس و یاری رسان بود. انهم بدور از خانواده حتی اجازه نداشت زیر سایه چادر خانواده سرو ناز برای لحظهای استراحت کند . اما دلش قرص و محکم بود که عاقبت کار شدنیست . تنها شانس خوبی کهداشت برادر سرو ناز رفتار  خوبی با او داشت و تمام اخبار داخلی خانواده را باجزییات گزارش میداد . اخرین باری که در زیر نور ماه با عده زیادی برای خواستگاریدور هم جمع شده بودندهیچ اتفاق خاصی رخ نداد بجز سر هم بندی سلسله شرط و شروط پنجگانه را پیشنهاد کرد تا کاویان  از پس آن  شاید  بر نیاید و راه خود را ازخانواده عروس آینده  جدا کند و از انها بکلی ببرد (cut) . وعده هایتو خالی جهت پیشبرد اهداف خود  و نیاز مندیهای او  بود که  کاویان را  در رکاب و  با اجازه پدر سرو ناز  در دسترس بود و دایم الحضور  . او هم راهچاره ای جز اندیشیدن در مورد قضیه خواستگاری نداشت و این بار با شهامت جواب قاطع دربرابر حرف های دلسرد کننده پدر دختر مورد دلخواه خود  بزبان آورد . من انقدر صبر میکنم تا عمرها بسر ایدو ما دو نفر بالاخره به وصال یکدیگر در آییم .  از  آن دل ناخوشی های کسل کننده و رنج آور او را به حرف و گفتار و رفتار نا متناسب بزبان آورد . وعده سر خرمن برایم بس است .باسماجت قول آخرین جلسه خواستگاری را از او گرفت . روز شماری برای مدت سه ماه دیگربسیار طولانی بود . به اندازه یکسال حتی بیشتر . دست به هر اقدامی برای جلب نظر اوانجام داد و به هر مقام و فردی متوسل میشد تا پادر میانی کند و اورا به مراد دلش وعشق اول و آخرش برساند . دل دختر کاملا  با او بود . مدت ها گذشت یک ماه و نیم،  همانند نیمی ازسال بر او سخت زمان گذشت و در حال سپری ما بقی روزهای بود  .  تنها دلگرمی وی گل پری جونش بود که مادام به او می اندیشید . در مدت زمان باقی مانده از گوهر خانم خواهر پدرسرو ناز  (عمه )خواهش و تمنا کرد که پادر میانی کند . به التماس افتاد و تا هر طوری شدههر چه زودتر کار را یکسره کند متاسفانه وقتی مرد ایلی روی دنده لج می افتد خشنودیوی بسیار سخت و حتی غیر ممکن میشود . ظاهرا گوهر خانم نقش خوبی در میانجیگری  میان آن نفر دو بازیکرده بود . برای نخستین بار دو ماه بعد  برای هفته  پیش رو قول مساعد برای پذیرش شرایط ، به او اطلاع رسانی کرد  . ساعاتی از شب گذشته با ورود ماه به اسمان با حضورپدر و مادرش و بانو گوهرالازمان بیوه زنی که سالها در کنار برادرش خو و اخلاقیات اورا بخوبی میدانست و رای او کمک به دو دلداده عاشق بود و خواستار اجازه نهایی ازطرف پدر  سرو ناز   که ماموریت داشت جلسه نهایی را برگزار  کند . در ان جلسه باز هم شبانه تعدادی 6نفره پدر ومادر کاویان و خود او  و عمه دختر از یکطرف ، پدر و مادر سرو ناز از طرف دیگر رویا رو شدند . چهره ها نا مشخص بود اما حرف و گفتگو ها بگوش همه میرسید . از ت چند گانه پدر دختر بود که هر جلسه ای را شبانه بر گزار میکرد . جمع حاضر   به بحث و گفتگو نشستند . تازه اول الفبای خواستگاری هویت شوهرعمه مشخص شد و عمه هم به داماد چنان میتازید که انگار جنگ تن به تن در پیش است .خوب دقت کنید من 5 شرط اصلی دارم .اولین شرط وصول 300 راس گوسفند بود  و با وساطت و چانه زنی  سایرین عدد و رقم را  به یکصد راس گوسفند  در فصل بهار تحویلپدر دختر  موافقت شد . چهار شرط باقی مانده هم یکی از یکی سختر بود . دوم خرید منزل درشهری که در مسیر ایل بود کاری بس سخت و غیر قابل اجرا بود با وضع مالی پایین محالاست قدرت خرید خانه در ان شهر مورد نظر اتفاق بیافتد . سومین شرط پدر عروس دست کشیدن از زندگیایلی به تمام معنا بود که اینهم مانند این بود که خود را بدست خود در قفس محبوس کندنوعی عقب گرد و جدا کردن او از تمام امکانات  و مزایای  زندگی ایلی بود که روح سرگردان او هر گز بهچنین امری با دلش رضا نمیشد . از سومین شرط که بگذریم شرط بعدی مصیبت بار تر از بقیه بود. ترک و جلای وطن و گذر از اب  و دریایگرگان بود . همه متعجب شدند یعنی چه این دیگر چه شرطی است . پدر و مادر هر دو  اصرارکردند همین که گفتیم . عمه عروس خانم گفت برادر جان این فقط یک ضرب المثل استهیچکس تا کنون از ان اب و دریا فراتر نرفته است انهم در مقام دشمنی دو نفر و درنزاع فرد زور مند این عبارت را ادا میکند . اینجا بحث لفظی  و کشمکش در گرفت و تنی چندمیگفتند یا ما را به تمسخر گرفته ای یا اینکه از روی نادانی این حرفها را باز گومیکنی . بهر حال  شرط آخر را بنال و  بگو، هم  ما و  هم خود را راحت کن و تا تکلیف ما و شما معلوم شود .خوبی کار این بود در نیمه روشنایی ماه خشم  و تند خویی قیافه ها نا پیدا بود و ملاک گفتگو زبانسخن بود . یکی کاسه آبی خنک از مشک برای پدر بیاورد تا خشمش فرو کش کند . اوپیوسته میگفت نیازی نیست . من از روز اول این پنج شرط را در ذهن اماده کرده بودمبرای هر خواستگاری که برای دخترم پا پیش گزارد . عده ای میگفتند بزرگترین وگرانترین  سنگ را پیش پای داماد انداخته ای. شرط اخرخیلی اسان و قابل قبول همه است . آن شرط اینست که وفاداری خود را به من ودخترم و خانواده ام به اثبات برسانی  . مفهوم شرط اخر دیگر  چیست . از برخی شروط غیر منطقی پدر عروس، داماد طرفداران وی  بشدت عصبانی شدند و  با وجود این براحتی قصد نداشتند مجلس را ترک کنند ، در پی راهیبرایراه گشایی  مشکل بودند تا رضایت واقعی پدر عروس را جلب کنند . داماد  نیز پیشنهاد داشت. حال شما هم شرایط خود را در صورت موافقت با آن پنج شرط  بگویید . داماد با جسارت اینچنین سخن خودرا اغاز کرد .خطاب  به عمه و  شوهر عمه خود گفت: . این شرایط که فرمودید ابدا منطقی و قابل اجرانیست بهتر بود که شرایط خود را اینطور مطرح میکردید . شرط اول بجای گذر از رودگرگان بهتر بود از رود جیحون یا آمو دریا را پیشنهاد میکردی شرط دوم آوردن یک جفتطاوس از هندوستان، شرط سوم اوردن یک کروکودیل از رود نیل شرط چهارم –تهیه مشک وعنبر از چین و ختن شرط پنجم فرستادن من برای تهیه نخود سیاه . لطفا این پنج شرط اصلی رابا شروط اولیه خود عوض کنید  . جواب داد هیچکدام را نمی پسندم بجز گذشتن از رود یادریای جیحون زیرا ما هم دریای گرگان داریم . به اصل موضوع ما بیشتر جور  در می اید .کلاماخر اینکه کاویان جان قدمت ،بر سر وچشم اما  متاسفانه خیلی دیر آمدی . چرا دیر چهار سال بس نیست ؟ این دخترمدتهاست عقد شاهزاده ای از اهل بلورستاناست هفته دیگر بیرق عروسی در ایل بر پا و همه دعوت هستید . از اینجا با دار ودسته ات بر و دیگر به این قصد نه قدمی بردار و نه حرفی از خواستگاری سرو ناز بزن ما را  به خیر شما را بسلامت باد . این حرفها مانند پتک گران بر سر داماد و خانواده وعمه عروس کوبید . از همه عصبانی تر عمه بود که داد میزد چطور عقدی که ما غریبهبودیم دعوت نشدیم . کاویان  کاملا متعجب و حیرت زده بود . سراسر شب را با بیخوابی و ناراحتی دور از خانواده خود و سرو ناز بسر برد . بعد  برای اینکه ناراحتیشما را نبینم شب بدون روشنایی را برای جواب نهایی به شما پیشنهاد کردم . روز ها وهفته ها گذشت نه خبری از عروسی و نه از بر قراری بیرق و نه از دعوت خبری شد .  کاویان تردید داشت که سرو ناز  خواستگار دیگری غیر از او داشته باشد . اندکی بفکر فرو رفت و بازهم جسارت بخرج داد خود تصمیم گرفت به تنهایی  به حوالی منزل عمه اش برود واقعا در چنین مواقع نا امیدی دل شیر میخواهد قدم دوم را پیش بگذاری رفت   و اجازه ورود به منزل  خواست . باورش نمیشد  د ر حق اونامردی روا داشته باشند و سرو ناز را از او بگیرند . با کمال ناراحتی  گفت ، به پدر جان بگویید تمام شرط و شروط را با جان و دلپذیرفتم و هر گز از سرو تاز دل نمی کنم . فقط بخاطر او . عمه جواب داد مگر جوابخود را آنشب نگرفتی که دوباره پیدات شد . گفت عمه جان التماست میکنم مرا نا امیداز این درگاه از خود نران و دور مساز  و مدارا کن چرا سنگ نا امیدی را بر سینه بی تابم کوبیدی .من خبرهایی دارم که عقد سرو ناز بزرگترین دروغ تاریخ ایل است . من و سرو ناز دل در گرو هم داریم و هم پیمان . هیچگاه از حکم  دعا و قسم در حق یکدیگر خیانت نمی کنیم . الان از او سوال کن عین حقیقت است . چرا سخنی نا شایست میزنید خدا را خوش نمی اید که عشق میان ما دو نفر را به اتش کینه خودتان به اتش بکشید . قصه دراز شد و سخنش گل کرد تا همه حقایق را بگوش خاواده انها برساند . اخرین فرصت او بود تا از وفاداری همدیگر  دفاع کند . در همین وقت شوهر عمه سر از چادر در اورد و گفت کاویان  کمی جلوتر بیا تا حرف حسابرا بار دوم و آخر   از زبان من بشنوی .من خیلی تو را ازجهات گوناگون آزمودم تو پسر لایق و فداکار و وفادار ی هستی توفقط لایق  سروری دخترم سروناز و همسر و مددکار زندگی زیر یک سقف  با او هستی . همه شرایط به کنار تو شایسته وصله تنماهستی برو خود را آماده جشن عروسی در موعد مقرر برایت   قاصد میفرستم .حتما خبر دار خواهی شد .  ما تا الانهر گز امادگی جواب به خواستگاری تو را نداشتیم ولی اکنون مشکلات ما مرتفع شده وامادگی خود را برای یک جشن مفصل و عروسی در خور دو خانواده را داریم . ان شا اللهاگر اتفاقی نیافتد عروسی به موقع با دعوت خانواده های بسیاری از ایل به سر انجامخواهد رسید . یک ماه بعد با برپایی یرق های رنگی و اجرای ساز و نقاره و حضور همهافراد دعوتی خبر از پیوند  دو دلداده عاشق خبر میداد . بار ها پدر عروس  با خنده و شوخی  گذر از اب و رود گرگان و بدنبال ان گذر از رود جیحون را برخ داماد خودمیکشید و تا سالها بعنوان نقطه ضعف و خنده و مزاح انرا مرتب تکرار میکرد . پایندهباشید       

توجه : در گذشته در ایلات تقریبا همه اتفاقات قبل از عروسی و بعد و سرانجام زندگی خوب و ایده آل پیش میرفت . موارد  اندک با ناملایمات و اشکال تراشی قبل از عقد و عروسی توسط طرفین بوقوع می پیوست و این داستان از داستانهای نادر و ایراد گیری موقتی و به قصد امتحان کردن شاهزاده داماد احتمالا پیش امده بود . اما در اجتماع عشایر هم استثنا نبود و حتما وقایع از این بدتر هم بوجود می آمد ،اما با پادر میانی بزرگان حل و فصل میشد . رخداد ایراد گیری ، گذر از رود و آب و یا دریای گرگان ( اب فراوان در شمال که رودها را دریا می نامیدند. ) بشکل ضرب المثل در آمده بود .برای تحمیل کردن موانع و سختی های جامعه (برخی ) آن روز فردی از قول دیگری یا مستقیم این عبارت را بیان میکرد که شما منتظر عقوبت سخت و موانع و مشکلات لاینحل باشید یعنی با این حساب باید دیگر اینطرف ها پیدا نشود انقدر دور تا حوالی آب ها  و دریا  یا رود گرگان که هم اکنون در شمال است باید فراتر روید . منظور سختی راه و رنج بسیار متحمل خواهی شد با این کار مثلا بد و ناجور یا رفتار نا مناسب که  به طرف مقابل در نگاه اول ،بشکل گفتاری و کرداری تحمیل شده بود . او هم در مثال شاید کاری از دستش بر نمی آمد اما این عبارت را بکار میبرد یا از قول بزرگتری بیان میکرد که او تو را از رود گرگان انطرفتر میفرستد دقیقا مانند دنبال نخود سیاه فرستادن همچنین معانی میدهد . 

خاطراتی از گذشته مادر بزرگ

گذر گاهها و نماد ها ی ایل

سرزمین کاریان کهن قشلاق و خاستگاه باصری کلمبه ی اولاد حاجی عزیز، جنب آتشکده و قلعه گلی کاریان

سرو ,شرط ,ناز ,پدر ,هم ,عمه ,سرو ناز ,بود که ,خود را ,از رود ,او را

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

tesublesac تستی کد منننن matbunincia اومگا چت | derrsemaspo Crazy physicist dechamrok کانال rewastori نیوشا و راز سلامتی