محل تبلیغات شما

به نام خدا

اخرین داستان در این مجموعه : هزار داستان - چاقو هر گز دسته

خود را نمی برد


ماجرای دختر بچه  سه چهار ساله ای که به  او لقب لپ خورجیبنی داده بودند که طی یک اتفاق  ساده  سرنوشت او تغیر کرد  بزودی



هزار داستان :مراسم عروسی دوباره شکل گرفت
اسامی انتخابی در این داستان  غیر واقعیست
  قاصد عجول باید داستانی سر هم کند که در لفافه خبر آمدن ناگهانی سردار را به او برساند  . بدین طریق شروع به داستانسرایی کرد .افراد بعد از وقت نهار هنوز  کنار  سفره در حال جمع شدن سرا پا گوش بودند . ماجرای  یک  شاهزاده خانم   و خروج پنهانی از قصر پادشاه در روزگار های گذشته را یاد آوری کرد . موضوع داستان به قصد گمراهی دیگران  و هم خبر رسانی به عروس بود .   یکی شاهزاده خانم قصر طلایی  عاشق پسری  خارج از  قصر نشینان  شده بود . پسر صد دله عاشق دختر شده بود عشق متقابل سبب ربودن شدن دل یکدیگر شده بود .قصد نهایی   آنها  علی رغم مخالفت اهالی قصر ،ازدواج در خارج از قصر بود .  اما خانواده داماد و خود داماد فقیر تر از ان بودند که از لحاظ  طبقه اجتمایی با قصر نشینان جور باشند .نه پسر از دختر  صرف نظر می  کرد و نه دختر دست بردار بود . بدین ترتیب سلطان با تاکید فراوان پرنسس را از این کار  بیهوده و وصله ناجور منع کرد . اما  این سخنان در گوش خانم شاهزاده فرو نمی رفت .  دختر هر از گاهی در بالا پوش سرای باد خور کاخ در میان مناظر بی نظیر باغ و بستان پسر را از دور ملاقات میکرد . چند بار هم پیام رد و بدل  کرده بودند . اما از زمان علنی شدن داستان عشق او باجوانی  خارج از قصر  او را بشدت  منع  می  کردند . قلب هر دو بی قرار بود . آقلی  ادامه داد ، یکی از جمع میهمانان از دهانش پرید درست ، مثل خاله شیرین و اقا سردار! .مادر با چشم غره و خشم زبان گشود خدا نکند  ذلیل مرده نزن ! نزن ، این حرف را نزن  !  پسر عاشق سر سخت  شاهزاده بود اما مردم و اهالی قصر او را به تمسخر  می گرفتند و شوخی تلقی می کردند .   ورود به قصر به این راحتی که نبود . همیشه ده ها نگهبان و سر گارد آماده بر قراری  امنیت بودند . نفوذ به قصر امکان پذیر نبود . با رعایت  جانب احتیاط و امنیت پرنده هم قدرت ورود به محدوده قصر  را نداشت چه رسد به ورود  پسر  عاشق . روزها و شبها در فکر نقشه نفوذ به داخل قصر و همراهی با دختر مورد دلخواه خود بود . از قضا کانال ابی بدرون قصر جریان داشت پسرک که اینجا بهتر است او را داماد خطاب کنیم تصمیم گرفت بهر ترتیبی شده خود را از راه کانال اب به درون  محوطه قصر برساند . قبلا از طریق یکی از نگهبانان از راز و رمز درون محوطه قصر تا حدی آشنا شده بود . هر دو نظرشان خروج از قصر و خلاصی دختر از قوانین دست و پا گیر آنجا  و زندگی ساده ، وبی تکلف بود . همین طور قصه آن دو  شاهزاده و پسر فقیر را تعریف میکرد ،همه از جمله شیرین بدقت گوش میدادند . در ادامه گفت  پسر یا همان داماد  توسط یکی از نگهبانان پیام فرستاده بود ،پیام آن بود که با یاری یک نگهبان قصر، فردا  حدود زمانی قبل از نیمروز باید خود را اماده کنید تا  من به اتفاق تو   با اسب از دریای روبرو خارج وبه  مقصد برسیم . این جمله اخرین و نتیجه پیام بود که در لفافه  جمله رمزی  به اطلاع  همه رسید . بخصوص علنا به گوش شیرین رسید. در واقع کار خلاف شرعی هم در بین انان نبود هردو قرار بود با هم ازدواج کنند .اما بی تدبیری برخی راه انها را سد  کرده بود . شیرین یکه خورد  به خود آمد و حساب دستش امد . گفت اخر داستان چه شد ودو باره تکرار کرد فردا قبل از نیمروز قرار است شاهزاده به قصر صحرایی وارد و با اسب، پرنسس را از وسط دریا برهاند و هر دو شادمانه در میان  اوج استقبال خانواده پسر آنطرف، وصال خویش را جشن بگیرند .  در این صورت   هیچ کس و هیچ چیز جلو دار انها نخواهد بود . شیرین جان ،، پیام شاهزاده قصر و دشت  را گرفتی . او با تکان دادن سر پیام را دریافت کرد . بلا درنگ داستان تمام و پیام به مقصد رسیده بود از جای برخاست و راهی راه برگشت شد ،  راه برگشت را با رغبت و میل و ذوق بیشتری به سوی  نیزار و درون بیشه زار رفت  . جلدی لباس تغییر داد و به تاخت دریاچه را دور زد و  با هر چه توان و سرعت داشت بسوی شمال با  اسب  تندر خود  تاخت و تاز کرد و به سمت سردار بی قرار شتافت . با نزدیک شدن قاصد از همه خوشحالتر و بد حالتر سردار داماد بود که پیوسته و بی قرار منتظر نتیجه واقعی پیام به عروس خانم بود .وقتی که قاصد رسید از او پرسید شیری یا روباه . جواب شنید هم   شیر و هم  روباه   .مفهوم هر دو به چه معناست . بستگی به ذکاوت دلداده شما دارد  داستان را  از اول شرح داد و چگونگی  خبر رسانی با  طرح نقشه و بیان  داستانی هیجانی   خبر مهم  شما را رساندم. حال اگر موافق باشد خود را اماده همکاری وگر نه کلاهت  پس معرکه است . اینجا بستگی به تصمیم و ارده عشقت  شیرین دارد، اگر تلاش و امادگی خود را داشته باشد در این همراهی هر دو موفق میشوید و به یکدیگر خواهید پیوست . شب از راه رسید و داماد  طرز عملی کردن نقشه خود را با تمام اعضای خانواده و دور همی مفصل اشکار و توضیح داد . همه افراد حاضر با او موافق بودند . زهی ! قرار  است فردا قبل از ظهر  در محل قرار حاضر باشم هر چند سختی و خطر دارد اما به ارزش ان با وجود  خطر  واقفم . قویترین  و تند رو ترین اسب   را آماده کرد و با برنامه ریزی با دلگرمی اعضای خانواده بخواب شیرین رفت . فردا صبح با  اراده قوی عازم سفر بی سر انجام شد . همه چیز پشت سرش برای پذیرایی و جشن عروسی کوتاه در شمال تالاب اماده شد . در صورت موفقیت همه دوباره به جشن و شادی خواهند پرداخت . از شرق دریاچه وارد کارزار آزمایش زندگی خود  شد .  با در نظر گرفت جو و موقعیت منطقه لحظاتی در پناه گاه  نیزار به برسی اوضاع چادر ها پرداخت او مصمم بود که طبق نقشه به موفقیت بزرگ میرسد . پس از دور زدن دریاچه به آهستگی از مقابل نیمی از  همه چادر ها رد شد  . حوالی ظهر همه دست اندر کار دخت دوش شیر و سایر امور گله بودند  و کمترین تردد در حوالی  چادر ها بود . باید صبر میکرد و دور خود می چرخید و سوارو پیاده میشد تا زمان مناسب فرا برسد . تا وضعیت مطلوب فرا رسد . حال وقت ان رسیده که حرکت کند ارام و اهسته از مقابل باقی مانده سیاه  چادر گذر کرد و خود را به دهانه چادر شیرین رساند . اسبش سرکش و قدرتمند بود مرتب شیهه میکشید و مغرور ترین اسب در ان منظقه بود . با غرور و بی محابا پا بر زمین می کوبید و   دو دست  در هوا ،سر بسوی آسمان چرخش میکرد انقدر به ورودی چادر نزدیک شد که محفل سه نفری شیرین و همراهان خانوادگی را می دید . فریاد زد شیرین شیرین .شیرین مانند برق با بقچه لباسی بیرون پرید . به همین راحتی پا در رکاب بر ترک اسب و پشت سر سردار قرار گرفت . تا جیغ و داد همراهان و دیگر اعضای خانواده بلند شد دهانه اسب را رها کر د .اسب رخش مانند سردار و شیرین  سواره   غرید و از جا پرید با سرعت هر چه بیشتر از چادر ها دور شد. منطقه بطور کلی  از همه طرف در محاصره افرادمتفرقه  و چادر ها بود تنها مسیر  باز  راه آبی تالاب بود که دو نفره قصد دل به دریا زدن داشتند . تعدادی از افراد با مشاهده اسب سوار  در حال ترک چادر ها با اسب بدون زین و یراق سوار شدند به تعقیب سوار پرداختند اما به گرد او هم نرسیدند . سوار به اب رسیده بود و صدای برخورد پاهای اسب در اب و گل و لای در گوش هر دو  می پیچید  و تنها شکستن ساقه نیزار و پراکنده شدن علفهای ابی و اب گل آلود  نیزار رد او را نمودار میکرد . تا جایی رسیدند که تا  زیر سینه اسب در اب فرو رفت هم چنان امیدوارانه و دل نگران اسب را هی میکردندبلکه از رود و دریا و اب گذر کنند .اوضاع  ساکنان چادر های  جنوبی بهم ریخت و همه در فکر پس گیری تک  سوارکار  دو نفره  کهر سوار بودند اما نتیجه نداشت. اسبهای تعقیب کنندگان از حرکت باز ماندند و بدون امادگی و  بدون زین ،یراق،  قادر به تعقیب نبودند . همان بار اول که سردار دهانه  اسب کهر سلطان تالاب پیما   را شل کرد کار خود را بخوبی انجام داد . دل به دریا زدن همان و به فکر موفقیت و گذر از دریا و به اینده و رویاهای و ارزوهای خود فکر  کردن همان بود . بدون توجه به عمق اب و گرفتار شدن در باتلاق و تالاب ، رخش سلطان   شیهه ن راهی شمال و رسیدن به گروه  شادمان و منتظر خودی بودند . مجال چند و چون  قضیه چگونگی رسیدن قاصد و خبر دار شدن شیرین و بحث های اضافی در کار نبود هدف در گام نخست رها شدن از بند اب و صحنه باتلاقی بخشی از دریای پیش رو بود . تالاب در نوع خود و برای خود دریایی بود . بویژه برای کسانی که بدون مقدمه و آزمودن اعماق در ان گرفتار شده بودند . عمق اولیه از هر طرف کم بود اما هرچه پیش میرفتند و در میانه عمق زیاد میشد . اب تا  زیر سینه  اسب و پاهای انها بیشتر  بالا  تر نیامد و اختیار تازیانه و رکاب زدن به اسب از کف سردار خارج شد فقط او مسیر را تعیین میکرد مابقی به اختیار و اجازه  اسب بود . شماری از اسبان و گاوهای میانه تالاب این نوید را میداد که خطر غرق شدن برای انها وجود ندارد منتها وزن دو سوار کار و فشار وارده خطر فرو رفتن و گرفتار   شدن  داشت  ،که انهم در انتهای دریاچه کم و کمتر شد . هر چه بود خبری از تعقیب کنندگان نبود و اسبهای تازه نفس انها نتوانست به تعقیب ادامه دهد بنا براین دست از تعقیب برداشته بودند . شاید رغبتی هم برای این کار نداشتند . بتدریج به قسمت انتهایی عرض  ساحلی تالاب رسیدند هرچه جلو تر میرفتند عمق کاهش چشم گیری داشت و دو سوار کار هم داشتند به موفقیت خود می اندیشیدند . لکه کم رنگ  و تیره  اندک آنها هنگام خروج از بیشه و نیزار برق  امیدی در دل خاندان و ایل و تبار انها افکند و شادی و کل و شادباش بر بخش شمال حکمفرما شد .  انجا دور تر از ساحل عده بیشماری از اعضای خانواده و همسایه های اطراف منتظر ورود قدم مهمانان تازه عروس و داماد برای بر پایی جشن و شادی در انتظار و چشم به حاشیه و دل تالاب دوخته بودند . همه میدانستند که بالا خره  ورود انها و انتظار را باید از دل و قلب دریا شاهد باشند .نا گفته نماند شانس با انها یار بود و به سلامتی به ساحل قدم  نهادند . اسب کهر  سلطان ، شیرین و سردار  را با شیرینی و حلاوت شادی به میمنت وصال در اوج سر افرازی آنها را  بسلامت به ساحل خوشبختی رساند  و در میان جمع هواخواهان خود جشن عروسی واقعی کوتاه یک روزه را با حضور میهمانان عزیز  بر پا کردند . و در نتیجه به هم پیوستند .تا رویا ها و آرزوهای خود را محقق کنند . جایی از خاطرات کهنه  انها  که با هم قرار و مدار داشتند که اگر بر حسب اتفاق از بهم پیوستن دور افتادند و عامل باز دارنده سبب جدایی انها بشود ، هر دو معتقد بودند تا سفیدی موی بر سر مانند رنگ  دندان دل به کسی نبندند و به عشق یکدیگر پایبند و وفادار باشند و باشند .!! هر چند بکلی داستان  دور کردن عروس و همسر قانونی سردار دور از مرام ایل بود اما کار و عمل خانواده ها  هم دست کمی از بروز  علل عواقب ان نداشت  . بعدها نقش خبر چین و پیام رسانی غیر محسوس نوازنده و هوش عروس خانم از گرفتن پیام همدلی و همراهی و خروج از بن بست واقعی مشکلات سر راه بهم پیوستن ان دو عروس و داماد با همراهی و داستان ساختگی دو ختر و پسر از قصر طلایی را عامل موفقیت دانستند و در عین حال کار او را برای بهم رساندن به یکدیگر ستودند . مدتی نگذشت خانواده ها برای دیدار جگر گوشه و دختر نازنین خود باب رفت و امد با فامیلهای دور خود را از سر گرفتند و سالها با صلح و صفا میهمانی و میزبانی مرتب بین شمال و جنوب   ادامه داشت و از تصمیم نا عادلانه خود برای سنگ اندازی پیش پای جوانان اظهار پشیمانی  می کردند .روابط صمیمی بین قلمرو شما و جنوب تالاب هر ساله بیشتر و بهتر برقرار بود .تا ایل جاری بود  رفت و امد بود . هر ساله در همان  مکان خاطره انگیز تا ییلاق  ، قشلاق و کوچ بود  ، مراسم عروسی از هر قوم  و قبیله ای بر پا بود و هیچ کدام از طرفین  حق توقف مراسم را به  هر دلیل نداشتند . دنیای انها متعادل تر شد و جشن عروسی های متعدد در آن مکان زیبا و دارای مناظر توصیف شده شبیه بهشت مدام در جریان بود .  انجا مردم را به مراسم  شادی و شعف دعوت میکردند  . دلتان شاد و پیوسته از غم دور باد .

دخت و دوش = شیر دوشی



بندرت اتفاقات این  چنینی در  ایل بوقوع می پیوست . با توجه به سنتها و مرام ایل نشینان شاید چند مورد بسیار اندک با وعده عروس و داماد با یکدیگر دست به یکی و از دایره کنترل مقررات عروسی خارج شده   . اما اگر واقع بین باشیم با توجه به  ایراد و تعصب بیش از اندازه و سخت گیریهای بی مورد برخی بزرگان قوم   نبود سبب بهم خوردن نظم برخی  عروسی ها   نمی شد . بعد  از ان هم ارتباطات  مردمی  شکل عادی بخود می گرفت .  پیوند شویی عرفی و قانونی آن موارد اندک هم سر انجام باید با مراسم و بی مراسم با وساطت دیگران به   مبارکی انجام  می گرفت .

خاطراتی از گذشته مادر بزرگ

گذر گاهها و نماد ها ی ایل

سرزمین کاریان کهن قشلاق و خاستگاه باصری کلمبه ی اولاد حاجی عزیز، جنب آتشکده و قلعه گلی کاریان

  ,قصر ,هم ,اسب ,شیرین ,بودند ,خود را ,و به ,هر دو ,چادر ها ,بود که

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ثبت لوگو - ثبت شرکت مسئولیت محدود زیپ ایران ❣ وبلاگ ❣ منو ❣عشقم❣ خرید موكن صورت ماتیکی موزن ماتیکی فلاولس زنانه مردانه 2021 علم ودانش دنیای فیزیک ودبیرعبدی ولیک چالی آموزشی مقاله ای دانشگاه های برتر روستای ده نبی مخازن پلی اتیلن مازندران ، مخازن حجیم صنعتی با کیفیت