محل تبلیغات شما

به نام خدا


داستان بعدی : هزار داستان - جفا و فروشی ----جلاب خری که بره های قربانی ،عید سعید  قربان را با ترفند ناجوانمردانه با اضافه وزن  غیر واقعی برای  سودجویی به فروش میرساند !!

جلاب خر = فردی که بره و گوسفند و بزغاله چاق را  در میدان ویژه ،مال فروشی بفروش می رساند

این داستانها تا زمان توقف ک ر و ن ا ادامه خواهد یافت . تصاویر گردشگری  جدید فعلا متوقف شده  است !!

هزار داستان : جوانی و سر به هوایی ، پیری و ناتوانی


 ماجرای پیله وری و دست فروشی من -3/10/99

یکی از سخترین مشاغل سیار در دورانی از زندگی بی سر و سامان من  دست فروشی بود .در اذهان و افکار  عمومی همان پیله وری نام داشت . شغل نسبتا کم رونق و کم بها  ، با وجود آن  جمع زیادی به ان  حرفه روی آورده بودند  .   حدود بیش از 35 سال را به این حرفه مشغول بودم . نوعی پیله وری ده به ده و آبادی به  آبادی و سایر  دهکده های پراکنده دور و نزدیک  ،دور از محل زندگی   مرتب سر میزدم ، در گرما و سرما و در دیار غریب و آشنا به نوعی زندگی آوارگی تمام عمر عادت کرده بودم  و زندگی را سپری میکردم . آنهم با وسیله نقلیه ارزان و در دسترس با خورجینی بر پشت خر با  همراه داشتن لوازم ضروری  جهت  دسترسی  مردم تلاش می کردم . برای فروش لوازم و ابزار در بین مردم ، راههای طولانی را سواره و پیاده می پیمودم . بهر حال برای گذران زندگی ،نیمی از عمرم را در این راه گذراندم . از جزیی ترین لوازم   بدرد بخور تا وسایل ارزشمند و  نسبتا گران که شامل پتو و فرش های سبک و پارچه های خوش رنگ و زیبا تا کوچکترین اشیا مورد استفاده روزمره مردم در خورجین دو لنگه بار خر داشتم و شبانه روز بسوی مقصد نا معلوم و مشخص در حرکت بودم . راه و مسیر طولانی و خسته کننده بود از دورترین آبادیها تا نزدیکترین دهکده های دور از شهر و دیار یکه تاز میدان بودم در برف و باران و  زیر نور سوزان آفتاب ،تنهایی در مسیر های هموار و نا هموار و جنگلی و دشت و ساحلی را شامل میشد . راه و روش کار هم بدین ترتیب بود که به محض رسیدن به اولین دهکده در مرکز  هر آبادی انجا منزل گرفته و بساط خود را گسترانده و در یک طرف لباس و پارچه و در سمت دیگر لوازم خرازی در جعبه و کیسه های کوچک و بزرگ و ساده و گلدار به معرض دید مشتری های مشتاق قرار داشت . من در وسط اجناس و مشتری ها اطراف من حلقه نا مرتب گرد من به چرخیدن و برسی اجناس مشغول بودند . انقدر حرف و گفت ، قیمت و قضا میکردند که گوش از  ان حرفهای زیادی کر  میشد .اکثر مشتری ها بانوان و دختر بچه های خردسال برای خرید مایحتاج به بساط هجوم می آوردند .همه لوازم و انواع پارچه ها را دست به دست و زیر و رو میکردند . خوب و بد و رنگ پسند و انتخاب میکردندو نقد و اقساط نیازمندیها را بر می داشتند و خریداری می کردند . معامله و حمل کالا جوری بود که اگر چند کیلو طلا همراه داشتی ذره ای از ان فروش نمی رفت اما در عوض از سوزن و سنجاق و کارد و قیچی و تکمه و قیطان و نخ و کبریت و چند گونه قرص سرما خوردگی و سر  درد و قرص جوشان، مایع نارنجی ضدعفونی زخم و پماد استخوان درد  که مانند اتش سرخ و داغ تا عمق گوشت و ماهیچه و  استخوان را داغ و میسوزاند ، نوعی قرص سیسبو و انواع ادویه جات فلفل سیاه و دارچین و اسطوخودوس شیره انگور و رب انار بیشترین مصرف را داشت . خرد و ریز خیاطی و دوخت و دوز از طرف دیگر  بیشترین مشتری را به خود اختصاص می داد .در  همه مدت عمر پیله وری  انواع و اقسام مشتری ها داشتم  . تک تک مشتری های قدیمی و جدید خود و نیاز مندی های انها را می شناختم و می دانستم .  روندمعیار  خوبی در  فروش نوع و مقدار و تعداد  اجناس فروشی دستم بود . مشتری  های ویژه هم داشتم ،آنان کاری به قیمت نداشتند و فقط دنبال مایحتاج بودند .  ادویه جات و دارو دوای محلی بسیار خواهان داشت . بار خر، چه رفت و چه بر گشت سنگین و به شکل یک مغازه سیار و دایم الحرکت و پر مشتری بود . همه اهالی بلوک را میشناختم و با هم سلام و علیک دوستانه داشتم . معمولا بجای سلام گفتن گاهی دست تکان می دادند و گاهی کلاه بر می داشتند . گاهی سوت ن از کنارم می گذشتند .  نیمی از خستگی را با مهربانی و مشتری مداری  از تن می زدود . کم کم اثار خستگی راه بر من آشکار  گشت و از پیاده روی با بار خری سنگین و خورجینهای انباشته از جنس گوناگون جان به لب شدم . زندگی در محل داشت به سوی ماشینی کشیده میشد . اغلب پیله وران گل= gel و گشت در میان روستاها را کنار گذاشته و شغل عوض کرده بودند یا از خروار بار بر خر و الاغ دست کشیده بودند .  سر انجام من نیز مانند دیگران  تصمیم گرفتم خر را با موتور سیکلت عوض کنم و راحتی بیشتری را در اواخر عمر تجربه کنم .خر را با قیمت نازلی بفروختم و بارکش آهنی همان موتور سیکلت نازی خریداری کردم . مدت یک  ماه طول کشید تا فوت و فن سواری و بارکشی با وسیله  جدید را بیاموزم . بارها با وسیله نقلیه جدید زمین خوردم و مجروح شدم . با کمک دوستان در صحرا به ارامی تمرین و سوار کاری میکردم .مدت یک  ماهی میشد از شغل دایمی پیله وری و دست فروشی غیبت کرده بودم . هدف یادگیری با وسیله نقلیه جدید بود . هر چند مشکلات زیادتری نسبت به بار کشی با خر داشت اما از جهاتی مسیر ها کوتاهتر و امنیت بیشتری احساس میکردم . در اولین مرتبه  پس از چهل روز دوری  از پیله وری با وسیله جدید   بر   دست فروشی و پیله وری با خر  را ترجیح دادم .  مدتی با دو چرخه کار می کردم اما دوچرخه رانی و حمل مقدار اندک  بار و  لوازم فروشی با دوچرخه   مشکل تراز موتور بود. برای سوار شدن دوچرخه احتیاج به تکیه گاه سواری مانند سنگ یا سکو و یا زمین مرتفعی داشتم .اخر دوچرخه سواری را نیمه آموخته رها کردم و سراغ موتور سواری رفتم . تازه با دو چرخه باید خیلی پا زد   و خستگی از هر دوی  وسیله اسباب بری با خر و موتور بیشتر و  سختر بود . خر زبان بسته علی رغم کندی  خیلی راحت و بدون درد سر بود   .بهر ترتیب رفت و برگشت و موتور سواری با بار و فروش اجناس با آن وسیله  بیشتر راضی بودم و هم  تعدادی از اهالی مناطق و دوستان و آشنایان  هم بنظر خوشحال تر  بودند  . زیرا بجای هفته ای دو بار د ر اقصی نقاط هر روز قادر به تهیه وسایل ضروری برای مردم و کسب سود بیشتر برای خود بودم .  برای من خیلی مهم بود که روش کار را تغییر داده بودم . وقتی از کنار گوش رهگذران گاز میدادم و گذر می کردم تا دقایقی مسافران و  غریبه ها در مسیر و آشنایان در حال گذر چپ چپ مرا می نگریستند و حال و احوال  را  از پشت سر  با چرخش سر و گردن و دست انجام می دادند  . من  هنگام موتور سواری زیادی قادر نبود م توقف کنم . کنترل وسیله کمی سخت بود .  راههای یکسرمستقیم را خوب می راندم اما مشکل در پیچ و تاب راهها و جاده های باریک و ناهمواریها بود . گاهی فرمان و گردن موتور را با دست می گرفتم و در مسیرهای پر خاکی زور زیادی متحمل میشدم تا از دل خاک انرا خارج کنم . در چنین مواقعی  خیلی از مردم و دوستان می گفتند چرا ,وسیله باربری خود را  عوض کرده و سفر و تجارت با خر بسار مناسب تو بود، تا این قار قارک آهنی . این وسیله هم دود دارد هم صدا و هم مزاحمت برای مردم . بوی بد روغن و دود ان هم شاکیان خاص خود را داشت . بعضی از بوی موتور حالت تهوع پیدا میکردند . با وجود این من دیگر به هیچ وجه و قیمتی حاضر از  دست کشیدن از آن  وسیله تند رو آهنی  ،مانند  رعد و برق   نبودم . بعضی اوقات سعادت و راحتی را مدیون چرخش چرخهایش بودم . علاوه بر مزیت چند عیب بزرگ داشت . اگر بین راه عیبی پیدا میکرد ان وسیله سنگین و بار اضافه  سر بار بازوان و گردن و پشت و کول من بود . یکی دو روز الکی علاف میشدم تا عیب یابی و راه می افتاد چه عیب چرخی مانند خالی کردن باد و چه عیب موتوری که راه انداختن وسیله  کار همه کس نبود . هر گاه موتور  عیبی پیدا میکرد استاد فریمان  بچه محله ما بداد من و موتورم میرسید . پول خوبی هم بابت تعمیر کلی و جزیی میگرفت . از  هر کدام آبادیهای بین راهی چه با خر و چه با موتور خیلی خاطره بد و  خوب  و آزار دهنده داشتم .  یکی قلعه پر جمعیت سر راهم  هنگام ورود سختی های بسی کشدم و هیچوقت دلم نمی خواست از چند کیلومتری ان بگذرم . اما ناچار بودم بیشترین فروش اجناس توسط مردم قلعه صورت می گرفت .   بچه ها وقتی میدیدند من وارد ورودی قلعه میشوم با بستن نخ و طناب چند لایه مرا متوقف می کردند و چند بار بدین شکل زمین خوردم .وسایل شکستنی شکست و ضرر دادم . یا از بالای برج قلعه پوست میوه و گردو و ته مانده خیار به سمت من پرتاب میکردند . دو تا از منازل داخل قلعه دو سگ مزاحم داشتند که به صدا و بوی موتور حساس بودند و به من حمله می کردند گذر از سد سگها محال بود یکبار شهامت بخرج دادم و در حال گذر پاچه شلوارم را تا ته دریدند اگر عابرین بدادم نرسیده بودند شاید دست و پایم را زخمی میکردند . از ان قلعه و کوچه نفرت داشتم اما مشتری های خوبی داشتم مجبور بودم خطر را به جان بخرم و وارد ان قلعه شوم . بعضی اوقات یکی دو ساعات در قلعه متوقف میشدم . سگها فقط به موتور من حساس بودند و عکس العمل از خود نشان می دادند ورود ممنوع بود برای  موتور سوار پیر و کهنسال !بدترین خاطرات دوره پیله وری من زیاد است یکی از ان خاطرات فراموش نشدنی زمانی رخ داد که با موتور، باریکه راه طولانی و قوسی شکل و شیب دار را با موتور بطرف اولین دهکده می راندم از  مقابل  من رهگذران آشنا  می آمدند . با الاغ و پیاده راهی مزرعه و کار خویش بودند . زمان  رد شدن از یکدیگر مجال ایستادن نداشتم  برخی یک دست خود را برای خوش امد گویی هوا می کردند .من تازگی ها علاوه بر  چرخاندن گردن به عقب  قادر به رها کردن یک دست خود و جواب محبت دوستان را می دادم . اما ان روز نفرات بعدی با خم شدن و احترام ویژه دو دست خود را هوا کردند .من هم باید احترام متقابل را رعایت کرده و دو دست خود را هوا کنم و جواب خوش امد گویی انها را می دادم .  فکر می کردم هنوز سوار بر خر اسباب کشی هستم به محض رها کردن دو دست خود از فرمان موتور یک بر، با موتور و لوازم و بار و سر بار همگی سرنگون و بداخل جوی و جدول آب سقوط کردم . علاوه بر خاک افشانی و پخش دود ،  آب پاشی هم در جوار جوی براه انداختم و بر مردم پاشیدم اولین حادثه جدی با وسیله نقلیه جدید بود  . زری خانم و شوهرش که جزو جمعیت خروجی از دهکده به سمت مزرعه بودند، آخر خدا  پدر و مادرشان  را بیامرزد به کمکم امدند و مرا از زیر لاشه  موتور و بار لندهور خارج کردند . در  ان سفر صدمات و ضرر زیادی متحمل شدم اما یک  تجربه را سخت یاد  گرفتم که هر گز دو دستم را از موتور رها نکنم . آن  اتفاق اولین و اخرینش نبود. عصر تابستان بود  با ذوق و شوق بسیار با فروش وسایل در دشت صاف و بدون مانع کنار دهکده  محل جمع آوری خرمن های گندم و جو و یونجه با حد اکثر گاز ممکن میراندم که  ناگهان گله گاوی جلو رویم سبز شد . من هول شدم این بر برو ، آنبر برو  ،گاز بده تا از وسط انهمه گاو خود را برهانم .اما نشد . خانمی  مفرش علف و یونجه تر بر فرق سرش بدنبال گاو ها بی خیال و در عالم خویش به سمت من می امد فرمان از هول و ترس چرخاندم که نه به گاو بزنم و نه به آن خانم برخورد کنم ،اما وضع بدتر و پیچیده تر شد .در اوج سردر گمی هم به گاو کوبیدم هم به بانو ی علف بر سر  .خودم هم زمین خوردم هم موتور شکست و  من  اسیب جدی دیدم و  آن خانم مجروح شد . تا مدتها مخارج دوا و درمان و تا شش ماه مایحتاج او را بدون عذری بعهده داشتم . شانس آوردم ابتدا به گاو برخورد کردم ، و گرنه جان بانو در خطر بود . دوباره وسوسه شدم به آن دهکده پر ماجرا وارد شوم .اهالی پس از آن واقعه مرا ریشخند میکردند و پیوسته می گفتند در ان دشت صاف چرا به زن و گاو مردم زدم . مگر در چهار راه و میدان پر ترافیک فلان شهر . موتور میراندی که تصادف کردی .؟   هر چند تصمیم داشتم به سبب بدترین خاطره از ده فرسنگی ان دهکده گذر نکنم اما مجبور بودم . بعد از ان واقعه پر  هزینه بر ، پیله وری را کنار نهادم و در محل ست دکان کوچکی دست و پا کردم . انوقت دیگر مجبور نبودم  به پیله وری و آوارگی و در بدری را برای کسب روزی و  یک لقمه نان ادامه دهم . همان کار و پیشه را در محل ست خود ادامه دادم . مردم منطقه و روستاها دست از سرم بر نمی داشتند و مرتب برای خرید مایحتاج به دکانسرای من مراجعه می کردند . از  آ ن نمونه گل کاری ها و دسته گل به اب دان ها زیاد دارم ، اگر بخواهم همه را بگویم توسط یک نفر سواد دار در دفتری بنویسد نوشتن و خواندن ان نه کفاف عمرم و نه خوشایند خواندن برای خواننده دارد . همان بس که به شادیها و خاطرات خوشایند بیاندیشیم . همه ان خاطرات را برای  نوه ام،  گلم و نازنینم رخسار هر شب می گویم او  همه را یاد داشت می کند . که بعد ها ان را قصه سازد و از قول پیشینیان و زحمت و زجر زندگی ان دوران را به نسل جدید و مترقی منعکس سازد تا مقایسه ای بین دو نسل متوالی و اختلاف سطح رفاه عمومی و امکانات فعلی در دسترس باشد . چه افرادیکه بدون دسترسی به دارو و دکتر از بیماریهای ساده و سخت و صدمات بدنی  بیخودی تلف شدند . گرچه ارامش نسبی موجود بود اما افزایش طول عمر به سبب دخالت میکربها و ویروسها کمتر بود تا به امروز . در مقام یک مقایسه ساده در برخی ابادیها ، بعضی  افراد در یک محله و یک حمام عمومی  مخصوص آقایان و خانمها با تغییر نوبت استفاده میکردند . در وضع غیر بهداشتی  حمام میرفتند و کثرت بیماریهای همه گیر مانند کچلی در اوج خود بود . از سایر مرضها که فراوان بود و امکانات پزشکی پیشرفته اندک و غیر قابل دسترسی . بیش از این در این مقوله پزشکی وارد نمیشویم . بهر حال کم کم پاها بی جان و ضعیف  تک عصایی، مدتی بعد دو عصایی و سر انجام خانه نشین و بدون تحرک در بستر افتاده ام و در انتظار خلاصی از وضع موجود و رهایی از تمام آلام و درد و غم و غصه ناتوانی و کهنسالی مفرط و سر انجام منتظر  نجات از وضع موجود بسر میبرم . ای کاش  سبک زندگی خود را به نحوی  زودتر اصلاح کرده بودم تا گرفتار درد مفاصل و استخوان درد جان سوز نمیگردیدم . ای کاش من همه داستانهای شنیدنی شما و خاطرات گذشتگان را از زبان  تک تک شما می شنیدم  تا هر چه زودتر سلسله هزار داستان خود را  زودتر به پایان میبردم .  زندگی سالم و با عزت و افتخاراز شما دورمباد !! این داستان بر اساس واقعیت نگارش شده است .






خاطراتی از گذشته مادر بزرگ

گذر گاهها و نماد ها ی ایل

سرزمین کاریان کهن قشلاق و خاستگاه باصری کلمبه ی اولاد حاجی عزیز، جنب آتشکده و قلعه گلی کاریان

موتور ,ان ,های ,  ,هم ,بار ,پیله وری ,و در ,خود را ,را با ,دست خود

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

freethurbuno چاپ مقاله isi raspratanis ❤❤ آسمونی ❤❤ niewacouvent سفره عقد آرزوها کافه مقاله اپوکسی،پلی یورتان،آنتی استاتیک،پلی یوریاء Patricia's game وبلاگ میهنی من