محل تبلیغات شما
داستان بعدی احتمالا یکی از این سه داستان خواهد بود اگر مجالی باقی بود :1-عقرب سمی بر کول و گردن مرد ی در بازار
                                                 2   - جدال با سایه در شب مهتابی بر فراز آرامستان و ماجرای عجیب و غریب برخورد با ان
3- داستان عشق و عاشقی  نا فرجام که تا ابد در خاطره ها باقی ماند. (اجل بر گشته میمیرد نه بیمار سخت   )


تصویر نخل مربوط به گرمسیر  کاریان است

ص

تصویر انارها کامل از آن باغات کوهنجان میباشد


illha.mihanblog.com    ouladehajiaziz.mihanblog.com     qessehha.mihanblog.com

وسیله دایم مورد استفاده در ایل که برخی آنرا کلاک  نامند

(kalack)
 






 برخی لوازم فی و چوبی مورد استفاده در ایل :این ابزارها متعلق به آقای علی حسین یوسفی است 

برای عکسبرداری در اختیار مان گذاشت .با سپاس از ایشان



ایل پس از گذر از کاریز (قنات )  ورودی خانه کهدان ، خاوران فعلی بشکل نا منظم در دشت شیبدار و سنگلاخی  جنوب منطقه بیکباره بزمین ریختند و چادر های یدکی  یک روزه بپا کردند  . اکثر مردم فکر و ذهنشان حول و حوش خرید از خاوران (خانه کهدان ) بود .  تعدادی از اهالی چادر نشین بطور نا منظم و پشت سر هم با اسب و چهار پا و قاطر راهی سفر نیمروزی و خرید مایحتاج روز مره بودند . سومین آبادی بین راه و مسیر ایل بود که ناچار تا  ورود به شهر بعدی میبایست احتیاجات خویش را بر طرف کنند . من را گویی از همان ابتدا طبق عادات سال های گذشته نیت  خرید و همراه شدن با کاروان ایل را به منظور خاصی طرح ریزی کرده بودم . یک قاطر  زرده درشت هیکل و بلند بالا  نسبت به دیگرچهار پایان  ،  فوق العاده  تند رو و تا حدی یورقه رو  را بهمین منظور از  یکی  از همسایه ها  قرض گرفتم  و لابلای کاروان به پیش می تاختم .  فاصله آبادیها و دهکده های آباد و پر رونق با  محل  چادر های  ایل حدود یک ساعتی زمان میبرد . عجب ذوق و شوقی داشتم . اصلا قصدم خرید واقعی نبود .سفر با دیگران  بهانه ای بود تا سالی یکبار بنظر خودم سفر پر ماجرا وپر بارم را به سر انجام رسانم و هم بدک نبود مقداری هم خرت و پرت خرید کنم و با یک تیر دو نشان بزنم .  کاروان در حرکت ، جلو دنبال و نا منظم در دسته های مختلف به پیش میرفتند . دو آبادی اول را رد کردیم و به مرکز خرید آبادی سوم که از حیث تنوع و تعداد جمعیت، فزونتر  و در و دکان بیشتر و بهتر  داشت  مورد  هدف بود  . سالها بود که رویه کار  اغلب افراد ایل   مشخص بود . و بدقت با دوستان و آشنایان قدیمی مراوده داشتند . کوچه باغی یکطرفه و  طویل دارای پیچ و خم که از طرفی در مجاورت کوه تپه  های شنی و گاهی صخره ای وقهوه ی و قرمز  کمرنگ و  ضلع مقابل هم دیوار قطور و بلند و غیر قابل گذر محدوده باغات را از مسیر گذر همگان محفوظ و در کف ،سنگفرش و راه آب سیلابی بهاری و زمستانی سالهای بیشماری گذرگاه عموم و همه سه دهکده مجاور هم بود .  قلوه سنگهای فرو رفته در کف زمین و ساییده شده آنقدر زیر سم ستوران ایل و مالکان و صاحبان باغ ها صیقلی و فرو رفته و کوفته شده بود که انعکاس نور آفتاب را بر سر و روی مسافران و تازه واردین میپاشید . درختان مرکبات و نخلستان سر بهوا و مجموعه باغات انارستان جلوه گر ی میکرد تا چشمان مسافران از راه رسیده را ی به خود مشغول دارد . نخلها با پنگ های چند طرف آویزان  لابلای برگهای  چتر مانند ،دانه های ( خوشه  های )فشنگی قشنگ زرد فام  و طلایی را در آغوش خود داشت . با وجود اینکه  فصل خزان و خشکی طبیعت حکمفرمایی میکرد ، اما باغها ی کاشته شده در دل تپه  ماهور های کوتاه و تا حدی مسطح جلوه و زیبایی خاص خود را بر ملا میکرد .  از پایین  که نگاهی بر آن داشتی حتما کلاهت فرو می افتاد . هر گوشه و کناری  از این باغ و آن مسیر رویش و چینش انواع درختان پر ثمر و قد بر افراشته آنقدر زیبا بود که هر رهگذری  در کل  همه  مسرور  و سر مست میشدند . وجب به وجب ان دیار متفاوت و زیبایی خاصی داشت . افراد هم دو  نفری  و سه نفری  و گروهی با هم و در هم گفتگو کنان سواره و پیاده به نزدیکی مقصد رسیدند . هر فردی بسمت و سوی دکان دوست و طرف حساب خود میرفت تا ضمن دیداری دوستانه، خرید خود را انجام و بعد از ان عازم سیاه چادر ایل شوند  . رسم باغ داران اینگونه بود که در فصل میوه در ورودی باغ را تا زمانی که حضور داشتند نمی بستند و برای برکت میوه باغ خود از تعارفات عدول کرده و سبدی  هر چند کوچک و جزیی در خور را به مسافران  بخصوص عشایر  عبوری پیشکش میکردند . مسافرین هم جوری ، هر طور شده  بذل و بخشش انها را جبران می کردند . این کار همیشگی و اجدادی دو طرف بود .  سفر و خرید به انتهای خود رسید و همگان با تاخیر کمی راه رفته را دو باره بر میگشتند و خشنود و راضی از خرید خویش شادابتر از همیشه بنوعی کبکشان خروس میخواند . هر چه باشد نوبت من  هم  داشت فرا میرسید . و سلاح ویژه خود را از پیش آماده و عبارت بود از چوب دستی بلند و حلقه دار یک طرف باز ،هشتی مانند ،  که کاربرد اصلی ان پای بزغاله و بره ها و حتی گوسفندان را  در هنگام مهار میگرفتند. یک سر آن در دست و طرف دیگر  و سر مخالف ان تکه  برگردان هشتی مانند داشت.  آن را سفت و محکم لابلای خورجین و دنده ( پهلو ) قاطربسته بودم و هیچکس هم  نه از ان چوب و نه از نقشه من آگاهی داشت .کاروان در راه برگشت بسوی منازل بود و آفتاب هم هنوز یک چوب دستی به افق شنی تپه های کوه مانند  مانده بود ،و فاصله داشت . از ان آبادی که رد شدیم ، رفت و آمد اهالی هم بسیار کم شده بود و همه خسته و کوفته با بار و بی بار رهسپار منزل شده بودند . من  آخر ین نفر کاروان بودم . کم کم از کاروان عقب ماندم و سلاح خود را در آوردم و نیم خیز روی پشت قاطر با چوب دستی دارای گره هشتی، (کلاک ) را به گردن تک تک انارهای سرک کشیده از ورای  دیوار  می انداختم و بسوی خود و اینطرف دیوار کشیده و به سمت خود  پرتاب میکردم . انارهای بدست آمده را  روانه خورجین دهان گشاد و آماده بلعیدن میکردم . خورجین دو لنگه را تا نیمه پر کرده بودم که یکبارقاطر رم برداشت و نزدیک بود با کف سنگفرش آجیده شوم . دولا و راست و کج و کوله تعادل خود را حفظ کردم و اینبار زمین نخوردم . تا نگو  صاحب باغ آنطرف مواظب من بود و  قاطر فهمید و من (نفهمیدم ) متوجه نشدم .  همینطور در سایه  تپه  سوار بر دیوار پیش میرفتیم که به کوتاهترین بخش دیوار  چیزی نمانده بود . از اینطرف و صاحب مال از آنطرف در تعقیب بودند . صدای نسیم و گاهی تند باد و خش خش برگها و شاخ برگ و صدای عصر گاهی پرندگان مانع ان شد که من از انطرف دیوار مستحکم و بلند،  چین مانند  ،متوجه حضور انها شوم . حیوان زبان بسته مرتب گوشها را تیز و پا را بزمین می کوبید و از دیوار دوری میکرد اما من اصرار داشتم تتمه ماموریت خود را به اتمام برسانم . صاحبان طاقتشان سر آمده بود از کوتاهی دیوار ناگهان جفتی آدم  هیکلی بیرون پریدند . قبل از هر عکس العملی مرا غافلگیر و اول خورجین اناری از زیر پایم کشیده و انارهای چند رنگ و درشت و آبدار بر سنگفرش کوچه باغی می گولیدند و  بطرف جاده  مالرو شیبدار سرازیر میشدند .   برخی از انارهای ریخته  زیر دست و پا له شدند . دادو قالم بهوا رفت خود را به مرده غریبی زدم و اخ و واخ که دلم، وای سرم که  شاید بتوانم از  این مهلکه بگریزم . یکی به دیگری می گفت رهاش کن برود ایل کشون میشود و نزاع و درد سر بوجود می اید . دوباره گفت تحویل پاسگاه چطوره ژندارمری چطوره  ؟همراهش گفت نه نه ، بهیچ وجه صلاح نیست .شاهد و شاهد کشی و برو بیا و در این فصل کار علافی دارد .  گمان کنم این همون باشه که پارسال دم باغ مشهدی ر. باغش را داشت لوت میکرد باشد . در همین حین قاطر آرام و مهربان ،سرکش شد و نیم عر عری سر داد و چهار  نعل تاخت، بمانند اسب نر بسوی ایل گریخت و من بدنبال قاطر و آن دو نفر بدنبال من .حالا بگیر و کی بگیر تعقیب و گریز ادامه داشت . خرجین و اسباب جزیی خریداری شده و انار های سالم و له شده در مسیر ریخت و پاش بجا مانده بود . من که در فکر خلاصی از درد سر و گرفتاری خود فکر میکردم .نه خورجین و نه وسایل مهم بود قاطر هم که خوشبختانه از دست همه جان سالم بدر برد  و از تیر رس تعقیب و دستیابی دور ، خلاص شده بود .هرچه به سمت ایل نزدیکتر می شدیم  هوا به تاریکی نزدیک میشد .تعقیب کنندگان سرعت خود را کاهش میدادند. حالا مشکل یکی و دوتا که نبود . جواب تک تک افراد ایل و صاحب  قاطر و خانواده و اشیای بجا مانده در خورجین همه و همه فکرم  را مشغول کرده بود و در فکر توجیه و راه حل مناسب در خود گره کور ایجاد کرده، بودم . اول کاری که کردم  در حال فرار و دویدن و نفس نفس زدن دعای خلاصی از دست انها بود . البته من در چنگ انها گرفتار بودم در وهله اول و بجز چند لت و کت و یقه گیری و هل و پل کتک کاری در کار نبود انها محطاطانه عمل کردند . عمدا نخواستند وارد در گیری و عواقب بعدی  پس  از ماجرا و  شاید  رخداد سختر آتی  شوند که در وافع مسبب  اصلی من بودم  . دومین کار من توبه نهایی از این کار نا پسند و بی خردی بود که به خود قول دادم دیگر تکرار نشود . هوا  درست و حسابی تاریک شده بود .  نرسیدن و همراهی نکردن با کاروان برخی خانواده ها را نگران ساخته بود و گروهی در پی یافتن من و فرارسیدن پیک خالی یعنی همان قاطر بدون جل و بند و خورجین  وسایل  ،عده ای  را در این  تردید  که ممکن است  واقعه ناگواری اتفاق افتاده باشد ، ذهنها را بخود مشغول کرد . جارچیان هم راه افتاده بودند و شب  تیره و تار کم کم  فرا رسیده ، را چراغانی و در مسیر ،بوته های  کپه کپه  را با آتش زدن ،آتش بازی راه انداخته  بودند و بسوی دهکده و در مسیر ورودی بشکل گروهی با عجله می گشتند وچرخ می خوردند، های جار میکردندو  پیش می امدند . تا در یک نقطه دور تر از محل واقعه بهم رسیدیم . من که قولی مردانه و وجدانی  به خود داده بودم  که نه دیگر  دروغ بگویم و نه از این گونه کارها بکنم اصل ماجرا  را با اضافاتی شرح دادم . مگر همگی قانع شوند و دنبال سولات گونا گون و پی گیری ماجرا نباشند و من بتوانم به آرامش نسبی برسم .اظهار نظرها و تف و لعنت ها بود که نثار حقیر میشد . من هم کوتاه امدم یعنی باید ساکت و ارام باشم . دوستان متفق القول شدند فعلا بدنبال خورجین و وسایل برویم . همه راه افتادیم تا به محل در گیری رسیدیم .انارهای کپه شده در یک سمت  قرار داشت و وسایل جاداده شده هم در خورجین در سمت دیگر  و کنار راه مسیر نهاده شده بود . بر قرار باشید دوستان lahvazeill.avablog.ir

بخشی از نخلستان خاوران ( جدید ) در بهار 97


به اتفاق آقای جوکار  (سمت چپ) در قلب باغستانهای  خانهکهدان ( خاوران فعلی ) فروردین 97




شاید باور نکنید " دوستی داشتم سالها قبل در هر جمعی آرزو میکرد ،می گفت دلم میخواهد خر بودم . در جواب با اصرار می گفت : ببینم خر ها چطوری احساس و شاید فکر میکنند . با جدیت میگفت و ابایی هم نداشت . این سخنان دال بر فقر فرهنگی و کوته فکری وی نبود بر عکس علم و سواد ی بالاتر از جمع  داشت  .

توضیح : برخی تفاوت بین این دو قائلند، تفاوت الاغ  و خر در کاربرد ، از نظر نوشتاری و کاربرد

کتابت و متون به اصطلاح ادبی  الاغ

را ماده خر نامند و معنای خر کاربرد خر نر گویند اما در ایل اغلب همه را خر گویند (اعم از خر نر و

ماده ) منتها خر زرده  ماده و خر  نر چرمه ، خر نر بکار میبرند . اصطلاح یکنواخت اما بعد جنس ان

را بیان می کردند . برخی هم به عنوان توهین به افراد در برخی جوامع کوچک با پوزش به آدمهای

بخور و بخواب و خشن و بیکار و بیعار این اصطلاح ( مایچه ماده خر ، ) بزبان  می آوردند و کاربرد


کمی داشت .

یا شاید باور نکنید دوستی داشتم که آنقدر دل و جانش به محیط زیست و طبیعت وابسته بود که

کار های و رفتار باور نکردنی داشت .اگر گفتید چکار میکرد ؟ بعدا خواهم گفت .


مصدر قاپیدن با افعال گوناگون در بخشی از قلمرو در گویش ایل مرتب و روزانه تکرار میشد . به

بخشی از افعال و عبارات  توجه فرمایید .

قاپیدن  - قاپیدم  قاپی .   قاپید * قاپیدیم - قاپید.    قاپیدند - می قاپند * مواظب باش نقاپند * نه نقاپیدند گرگ خورده * نه نمی توانند بقاپند * قاپیدن براش راحته * توی این مسیر بقاپ بقاپ است *
نوعی دله ی  در مسیر و روگاه حرکت گله و استتار و یدن کهر ، بره یا گوسفند چاق و سر حال را که انفرادی رخ میداد.  ایل ،مرتب با این اصطلاح سر و کار داشتند و  سر زبان می آوردند و همیشه دغدغه داشتند نسبت به قاپیدن تک گوسفند و بزی یا حتی حیوان دیگری . البته 90 در صد قاپیدنها  از افراد غیر ایلی بودند . البته اغلب کلمه قپیدن  بزبان می آوردند.اینها مختص همه طوایف هم نبود و متغییر بود .

خاطراتی از گذشته مادر بزرگ

گذر گاهها و نماد ها ی ایل

سرزمین کاریان کهن قشلاق و خاستگاه باصری کلمبه ی اولاد حاجی عزیز، جنب آتشکده و قلعه گلی کاریان

هم ,ایل ,  ,سر ,، ,های ,خود را ,بود که ,و در ,را به ,شده بود ,نکنید دوستی داشتم ,باور نکنید دوستی

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ کنگره 60 نمایندگی شهر ری ::: گام در راه خاکی ::: unidalri زندگی کارگزینی آموزش کسب درآمد اینترنتی Michael's receptions Tommie's notes gabarsino Wholesale Jerseys Online