محل تبلیغات شما

شادروان محمد علی یوسفی از بزرگان   لایق باصری  کلمبه ی اولاد یوسف


 حاج علی یوسفی  فرزند کرم  باصری - کلمبه ی اولاد یوسف



ایل در منطقه  سرگاه - خرده دره بخشی از قشلاق زمستانی  خود را سپری میکرد . حوالی هرم و کاریان در منزلگاههای  پراکنده در حاشیه تالاب  موقتی هرم  در دامنه کوه و درمیان درختان کنار با سیاه چادر های خود  دسته  دسته دورهم جمع بودند . خبر رسید که یکی از بزرگان ایل ما  به بیماری سخت و غیر قابل تحمل دل درد دچار و از شدت درد بی امان معده بخود میپیچید .تنها گزینه نجاتش فراهم کردن داروی از شهری دور از دسترس بود . روز سخت و ناگوار این بخش از ایل بود .  راه دسترسی به شهر جهرم  از گذرگاه سخت و مالرو و کوهستانی و دارای گردنه و پیچ و خم های  دارای مخفیگاههای فراوان در بخش معروف الحر (الهر )که جولانگاه راهن و ان سر گردنه و باجگیران در هنگام تنهایی و یا گروههای کوچک در امان و امنیت تردد نبود . دل شیر  میخواست تنهایی از انجا گذر کرد .  شهامت و جرات نیاز داشت تا از این معبر گذر کرد . از طرفی نیز ناچار برای اوردن دارو به شهر فردی باید جان بر کف راه رفت و بر گشت پر خطر را طی کند . هر فرد یا گروه کوچک درست سر بزنگاه در دام راهن می افتاد و علاوه بر مال و دارایی جانش هم در خطر جدی بود . مرحوم محمد علی یوسفی  یکی از بزرگان حاضر ابتدا نفر اول را با آذوقه برای گذر از این راه میانبر انتخاب کرد و روانه ساخت . چیزی نگذشت و بعد از چند ساعت با دلهره و ترس به آغوش گروه حاضر برگشت و از قصد رفتن و قبول خطر منصرف شد . به این ترتیب نفر دوم همانا نفر اول پس از ساعتی دوباره در مقابل جمع ظاهر و حاضر گشت و با دست خالی ماندن را بر رفتن به شهر ترجیح داد . در م بودند که چه کسی را بفرستند که جان بیمار را نجات دهند . این بار انتخاب  شادروان محمد علی یوسفی کدخدای  مدبر ، مهربان و مردمی اولاد یوسف  جوان تازه برگشته از خدمت سربازی که هنوز پوتین و لباس های سربازی بتن داشت پس از مدتها دوری از خانواده قدم به ایل گذاشت بود . چاره ای نبود جز اینکه دست به دامن فرزند عمو زاده شوند و او  را برای فرستادن به شهر تشویق و همراهی کنند . به او فرصت کافی ندادند که خانواده را دیدار و زیارت کند بلکه مرحوم محمد علی او را صدا زد که بیا پوتین خود را به من بده و یک جفت ملکی ( گیوه )سبک و نرم و راحت را بپوش تا تیز تر و چابک تر ماموریت سخت را به سر انجام رسانی . نا گفته نماند گیوه هم از آن گیوه های ناز و ظریف و زیبا و خوش پوش و حریر مانند بود که رویه ان را در کندازی مرودشت و تخت معروف آنرا در آباده مهیا و میدوختند . بسیار بسیار مناسب راهپیمایی های طولانی و بدون احساس خستگی ، راحتی اندام تحتانی بویژه پاها را تضمین میکرد . با توشه راه که شامل نان محلی و کره تازه و خرما را در کوله او بهمراه قمقمه اب نهادند و او را مهیای سفر اجباری نمودند . بنظر میرسید آقای  علی یوسفی تنها فردی باشد که از عهده این کار خطیر بر آید . همه قاصدان را صبح زود میفرستادند تا حد امکان کمتر به تاریکی و آشفتگی شب  در دل  گذرگاه در تیررس  و یقه گیری راحتر راهن باشند  . دوره سخت و ناگوار و بدون ذره ای امنیت در این مسیر کوهستانی بود . بالاخره قاصد ما با نامه ی ور به امضای اقا مصطفی خان تاجری جهرمی که انزمان در ایل برای تجارت پوست بسر میبرد و میهمان ایل بود بدست علی سپرده شد تا به خانواده و خانم ایشان برساند . هم چند قلم دارو و قند و چای و چند قلم جنس دیگر را در بر داشت . قاصد صبح زود ساعتی نزدیک به طلوع افتاب راه افتاد و انچنان تند و تیز رفت که از دید ایل پنهان گشت . میگفت هم ترس داشتم . هم دلشوره که مبادا در این سفر نا مناسب به دام ان از خدا بی خبر گرفتار شوم و مبادا داروی مورد نیاز م به بیمار نرسد و ننگی هم بار من باشد تا ابد . حتی در طول سفر لب  نه به آب و نه به غذا زدم همچنان در حال تند روی و دویدن و حواسم شش دانگ مواظب غار ها و پناهگاههای کنار راه بود . بعضی جاها با کمترین تخاری انه از کنار مخفیگاهها میگذشتم که انگار  نه ردی  نه کمترین صدای به آرامی نسیم زودگذر بر زمین نمی ماند .دقیقا راه رفت را شکر خدا با هر سختی بود حوالی غروب و سو سوی چراغ های از دور پیدا ی شهر را در یک فرسنگی دیدم از خوشحالی هر چه بیشتر با سرعت بیشتر بسوی شهر میپریدم . شاد بودم تا اینجا فعلا بخیر گذشت و سالم به مقصد رسیدم .نامه را تحویل خانم مصطفی خان دادم تا همین شبانه دارو را که قرص جوشان و جوش شیرین هم جزیی از داروی مورد تقاضا بود را خریداری کند و هم چنین سایر اقلام خواسته شده .شب را سپری تا فردای دیگر پگاه زود دوباره روز از نو و روزی از نو آغاز میگشت . دارو و همه اقلام نیازمندی  در سیاهه  به سفارش  هم جناب محمد علی و مصطفی  بر آورده و خریداری  و بسته بندی و آماده حمل برای فردای پر تلاطم کنار گذاشته شد . حکایت  سفر رفت کمتر و سهل تر از برگشت که نبود بلکه سنگین تر و  پر درد سر  تر هم  بود . راه فرار احتمالی  از دستبرد راهن کاملا بسته بود .
قاصد چابک اینک خواب  و استراحت را پشت سر گذاشته و دم دمه سحر با خدا حافظی سر شب با  توشه خوراکی بین راهی   راه افتاد بسوی ایل با ده ها  امید و آرزو و ماموریت رساندن داروی شفا بخش  به بیمار  بد حال ، مهمترین هدف بود . توشه همرا ه عبارت بود از نان بریزه و حلوای سنتی در کوله داشت . آهنگ سفر آغاز شد و یک ساعتی بطول انجامید تا روشن  شدن هوای تار  افق و مناظر پر نخلستان شهر را اندکی پس از ورود به  نا همواریهای کوهستان پیش رو  پنهان و کاملا محو شد . چهار چشم راه سخت و دارای شیب بالا را می پایید و پاک میکرد و آرامتر از نوبت قبل با احتیاط قدم به جلو گذاشته و سنگ به سنگ و قدم به قدم را با نگرانی و بیم  بیشتر به منطقه پر خطر میرسید . تا غرق در افکار گوناگون برای رویا رویی با دسته راهن مقدمه چینی میکرد که در صورت بر خورد با آنان چه راه حلی برای حفظ لااقل داروی  و دوای بیمار بجوید ، تقریبا نیمی از تونل خطر را گذرانده بود به سنگ چین گردنه که رسید خیالش راحت شد که دیگر دست هیچ بنی آدمی به او و کوله بارش نخواهد رسید . شیب سرازیری را پیش رو داشت و احساس سبکی عجیبی میکرد . بمانند اینکه  تتمه راه سفر از امن ترین راههای کل عمرش  خواهد بود.
روز را به سر اورد و کمی دیر تر از زمان رفت به ورودی دشت و منطقه پر امید و امن خودی رسید غروب و ابتدای شب  پر ماجرا را طی کرده بود طبق و عده و انتظار هم ایلی های خود بسوی محل قرار نزدیک میشد . در مقابل چادر جمعشان جمع بود و در کنار روشنایی اندک بیصبرانه گوش بزنگ و منتظر لحظه ورود مسافر و قاصد خوش خبر بودند . حالا دیگر خسته و کوفته کوله را کنار جمع زمین گذاشت و به افراد خیره شد  .بعضی  افراد بازهم از سر مزاح و شوخی و تمسخر او را با  ریشخند معنا دار و تلخ  مورد خوش آمد گویی قرار دادند .یکی میگفت هیچی ندارد بازهم با دست خالی . اما مصطفی خان با دیدن بسته اصلی در کنار کوله چنین گفت  : ماشا الله  علی ماشا الله علی      اینهم قاصد و مسافر محمد علی : او را بسی تشویق کردند و مورد عنایت قرار دادند و اینچنین داروی از خطر گذشته علاج درد بیمار گردید و با  جوانمردی و شهامت مثال زدنی  ، خواسته بزرگان قوم  را با سختی هرچه تمامتر پذیرفت و کار خطیر و مهمی انجام داد و همه را روسفید کرد .   نیز سخن آخر اینکه احترام و حرف شنوی از  بزرگان قوم را  نتنها برخ ساده دلان دو جا گو  به اثبات رسانید بلکه رسم جوانمردی ایلی را هم برای نجات هر بیماری در هر نقطه و سرزمینی  از نو  بنیان نهاد . روز  و شبتان  خوش باد


معنی تخار قبل از به پایان رسیدن داستان توجه میشود به این نکته : تخار کلمه کاربردی در ایل به معنا و مفهوم(آرامترین )شکل آهستگی شاید بمانند کمترین صوت و صدا که طول موجی ضعیف برای شنیدن دارد . حتی بمانند ( در مقایسه ) با صدای پای سوسک روی برگ نازک و خشک که تازه خیلی این صدا مانند بمب صدا دار است . برای طبیعت . بی تخار یعنی انقدر آهسته و ارام که مانند حرکت نسیمی که برگی را تکان میدهد . معمولا تا انجا پیش میرود که فردی با پای بخواهد از سد و یا کنار دیگری نا محسوس گذر کند . که اصطلاحا با کلمه بی تخارکی هم در گویش ایلی در برخی نقاط در محاوره کاربرد دارد . در گویش شیرازی هم تخار شنیده میشود . تاکید و نهایت آرامی بدون خبر دارشدن هیچ موجود زنده که مهمترین ان انسان است .شاید در حالت اغراق آمیز اینطور بیان شود و آرامترین حالت حرکت انسان روی سطوح آب دریا، استخر ، رود ، رودخانه ، آب جاری  با دو پا که  هیچ صدایی از آن شنیده نمیشود .اگر راه رفتن روی آب برای انسان مقدور بود که نیست و راه رفتن روی اب بحالت عادی فعلا امکان پذیر نیست .! شکل منفی و نا هنجار آن استفاده دله ی و برداشتن چیزی از کنار صاحب مال که بین خواب و بیداری باشد و فردی با مهارت تمام آن شئ  را مید . این بود در مفهوم عمق کلمه تخار و بی تخار !!برخی سالها قبل متاسفانه برای نزدیک شدن  به گله آهوان دشت در حالت خرامان پاها را پتی ( ) کرده و یا بوته به یک دست و سلاح شکاری بدست دیگر بی تخار به  نزدیک و نزدیکتر و در تیرس شده و با انداختن بوته با یک شلیک تیر جان عزیز ترین موجود دشت و صحرا میگرفت .موارد زیادی در مکالمات روز مره  مورد استفاده بود .

خاطراتی از گذشته مادر بزرگ

گذر گاهها و نماد ها ی ایل

سرزمین کاریان کهن قشلاق و خاستگاه باصری کلمبه ی اولاد حاجی عزیز، جنب آتشکده و قلعه گلی کاریان

راه ,هم ,ایل ,علی ,، ,سر ,محمد علی ,سخت و ,را در ,به شهر ,او را

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فائزه و ساغر ورزش پهلوانی الکتروتولز - electrotools Ryan's receptions Raymond's style bjyuan1026 Christopher's notes Davis's notes vicallighrep tettensrenta