محل تبلیغات شما

لطفا از بهره برداری از تصاویر و متون بدون نامبری از منبع و مرجع تمام و جزییات این وبلاگ و زیر مجموعه های ان خوداری فرمایید . با سپاس



illha

اوایل بهار بود و دمدمه های فروردین و تازه قدم به سال نو در قشلاق ایل نهاده  بودیم . ایل هم در چهار گوشه و میانه دشت و دمن و کوهسار  خود را مهیای حرکت از یورد های زمستانی به سمت ییلاق کرده بود . هوا خوب و زمین پر نقش و نگار ،حسابی نفس کشیده و سبزه ها سر بر اورده بود . ایل هم پیا پی در جنب و جوش کوچ بود .  جوان بودم و  شاد جاهل بودم و مغرور  ، از پی کاری و خرید عازم شهر بنارویه بودم . آنهم نه با اسب و چهار پا بلکه با موتور سیکلت که تازه در ایل پا باز کرده بود . نو بود و قبراق  و تمیز بمانند عروس (کنایه ایلی )درخشان  و خوش رنگ و  پر قدرت ،بجای پاشنه و لگد و شلاق یا سوار بر چهار پا و  قاطر ،نچ نچ کنان  به اسب  یا قاطر و چهار پایان کافی بود تا دسته گاز ان را بچرخانم و خستگی نا پذیر دشت را زیر و رو کیلومتر ها را بی حساب و کتاب همرا ایل ، فرا تر  از ایل طی  نمایم. ابن بار دشت شوره زار بین جویم و بنارویه لارستان حدود 30 تا 35 کیلومتر یا بقول  قدیمی تر ها 5 یا 6 فرسنگ یا کمی کمتر یا بیشتر ،مسافت یکدست صاف و خاکی کوفته بدون دست انداز و بهتر و راحتر از جاده آسفالت مستقیم بمانند زبان مار هم مسیر و موازات کانال عظیم آب و منال معروف بنارویه که از جویم سر چشمه و تمام زمینهای بین دو شهرک و آبادی را مشروب و آبیاری میکرد . همین راه ارتباطی مابین دو آبادی میانبر از دل دشت شوره زار سر شار از  بوته های شوره و سلمه و در بهار با گلهای زیبا و کم ارتفاع دشت و صحرا  را با با رنگها و مناظر دلفریب و مسحور کننده و نسیم خنک تزیین و نوازشگر هر موجود زنده ای بود .کرم نوروزی چند رنگ و شبه موریانه ها وجب به وجب دشت را فرا گرفته و روی زمین بر سر و برگ گلهای می جنبیدند و لول میخوردند . نمیشد پا را از جاده بیرون نهاد حیات با شدت و قدرت خود نمایی میکرد . در کنار و گوشه گوشه دشت زیستگاه و جولانگاه آهوها ، انواع پرندگان خوش خوان و آنطرفتر گردشگاه پرندگان زیبا مانند دراج و هوبره و کبوتر های وحشی و جوجه های ریز و درشت  بود . در دشت سر سبز منطقه   که همگان هم طبیعت بیدار شده را نویدبخش و  زینت داده بودند و هم  بخشی از دشت  را اشغال و زیبایی دو چندانی بخشیده بودند. در آن فصل کوتاه هرچه طراوت و زیبایی طبیعت در انجا نهفته و ظاهر بود  با راه خاکی و تخت و صاف بدون پیدا شدن از یک ریگ و سنگی حتی برای دارویی پیدا نمی شد . دو باره بگویم  یکراست بدون پیچ و خم مانند زبان مار بین دو شهر(آبادی آباد ) کشیده شده بود . من هم تازه به نیمه راه رسیده بودم در صبحی دل انگیز و خنک و اواز خوان به پیش میرفتم که نا گهان کلاه نو و دوره داری را دیدم که با وزش تند باد روی لبه چرخ می خورد و در کنار راه خاکی همراه گلوله های در هم پیچیده  و تنیده بوته های شوره ( بوته های خشک شده و باد و باران خورده از سال قبل ) در میان گرد و خاک  بجا مانده از پاییز و زمستان سپری شده به میانه جاده همزمان  به یکدیگر  رسیدیم . از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم . تحفه ای  نا چیز و باد آورده و خوش قدم و خودش به استقبال من امده بود . توقف انی و ان را بر گرفتم ، سبک بود و خوش نقش و یکی دو  طره پیچ دار ظریف در دور ( کمر) داشت . پیاده و در نیم راه ان را بر سر گذاشتم  ، از جفت آینه گرد و کوچک روی دسته موتور اکتفا نکردم و در  سایه دراز و باریک جاده خاکی بار ها ان را با ژست و ان  و ر و اینور چرخش ، جلو  عقب رفتن و شکلک در اوردن  آزمایش  کردم و ان را درست لایق ، اندازه، مناسب  خود دانستم . حتی ساعتها هیچکی از ان مسیر خلوت و را ه میان دشتی گذر نمیکرد .زیادی در خود و زیبایی اندام با ان کلاه غرق گشته و برای بردن ان به شهری که همه از ان کلاهها بسر داشتند با خود کلنجار رفتم و از بس نو بو دلم نیامد ان را مچاله ، حتی یک تای کوچک و در خورجین  ترک  موتور بگذارم . سر انجام تصمیم گرفتم در همان  مکان کنار راه  خاکی پر بوته  زیر یک توده خشک و تر ،به امانت بگذارم تا در راه برگشت ان را بر سر نهاده و عازم ایل شوم . با ذوق و شوق  ان را لابلای گلوله های بوته های شوره نهادم و در طبیعت دشت بیکران منظره زیبایی یعنی یک دماغه کوه بسیار دور را نشانه گرفتم از بس لب جاده توده ها  خاشاک و بوته زار یکسان بود بخشی  از دشت را نشانه و گواه گرفتم . با عجله به سمت شهر رفتم و خرید ها را زودتر انجام دادم . دیدم در ویترین و خارج و درون دکانها پر بود از انواع کلاها ی لبه دار و مد روز بود .  یک ساعتی بدرازا کشید تا دوباره راه برگشت را در پیش گرفتم . با تعجب به میانه راه که رسیدم تمام جاده و اطراف جاده و بوته ها و گلوله و توده های در هم پیچیده  های  ثابت و در حرکت بوته ها یکسان و مو نمی زدن . خبری هم از ان منظره نشانه گرفته هم نبود .  گردا گرد راه و بیراهه و دشت و جاهای مختلف را پیاده و سواره کاویدم و حرص خوردم و ان تحفه نیافتم . بار ها و بار ها  ، سر و ته ان راه خاکی را رفتم و برگشتم ولی باز هم چیزی نیافتم . خسته و نا امید به این بوته و ان بوته لگد میزدم که چرا امانتی مرا نگه نداشته . تصمیم به گذر از خیرش شدم و با خود فکر کردم که باد آورده را باد میبرد .اما هروقت ان مدل و انگونه کلاه را می بینم بیاد 40 سال قبل می افتم و ان ماجرای کوتاه کلاه بسر گذاشتن و سر انجام از دست دادن .ماجرای رسیدن کلاه و غیب زدنش  را هر گز از صفحه ذهنم  نمی توانم پاک و محو کنم . لابد خیلی برایم مهم بوده است . دلخوش باشید . easy come easy go  ضرب المثل معروف باد آورده را باد می برد واقعا صدق می کند . گرچه در مورد پول و مال و منال و دارایی بیشتر مد نظر است اما بعضی اوقات در مورد چیزهای کم اهمیت هم صادق است . ایام به کام تا سخنی و داستانی دیگر .

illha


خاطراتی از گذشته مادر بزرگ

گذر گاهها و نماد ها ی ایل

سرزمین کاریان کهن قشلاق و خاستگاه باصری کلمبه ی اولاد حاجی عزیز، جنب آتشکده و قلعه گلی کاریان

ان ,های ,دشت ,هم ,سر ,راه ,ان را ,و در ,و ان ,بوته های ,بر سر

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

poolnaivantai منم و خودم تنهایم اقتصاد توسعه کشاورزی وبگرد kenddefleada گنج یاب stanpasfuncse دانش روز Jenna's info مقاله های روانشناسی و تفکر امیدوارانه